پنجشنبه :
بعد چهارسال تنبلی پنجشنبه ها
باید بروم سر کلاسی جدی ، درس جدی ، استاد جدی
دیر شده باز .. می جهم تو که پتوها می خورند توی چشمم .، آن همه آدم
پنجشنبه های تعطیل دانشگاه چه شد؟
حرف درس نیست
همنوایی روزانه / شبانه ی ارکستر مسخرشان را سر می گیرند
متحصنین دانشگاه!
از دوشنبه بی خبر بودم ، فکرکرده بودم تمام شده ، اما نه انگار
بچه ها جمعند روی نیمکتی
کلاس؟
استادی سکته کرده ، صبح امده با سال پایینی ها بر.ود کویر و راهش نداده اند
حراستی های دانشگاه!
صاب گروه ماست ، نصف بیشتر واحدهامان را..
راهش نداده اند و سکته کرده
بیضایی را هم یک بار راه نداده اند انگار ، به دلیل بدحجابی
رفته و نوشته که امدم راهم ندادند ، خداحافظ..
از ترس اینکه استاد ندیده ی جدی ، چیزیش بشود
کلاس را جدی دنبال می کنیم
_____
جمعه :
بی تفاوت ترین ادم ها به اتفاقات دور و ور که پیغام بدهد راجع به اعتصاب
لابد فضیه واقعا جدی است
_____
شنبه :
زنگ می زند که کلاسمان تشکیل می شود با این وضع؟
یادآوری می کنم که ما بی تفاوت ترین گروه هاییم.
اول ترسیده بودم راهم ندهند ، با لباس های تنش برانگیزم
قیافه ام هم که شبیه سرمداران انقلاب چریکی باشد ،
حتی حراست هم می فهمد که
من یک سال چهارمی سربه زیرم
دارم به دو می روم سرکلاس
که می فهمم استاد نیامده
کمی از حضرات حیاط نشین عکاسی می کنم
بعد می روم سرکلاسم
مرددم بین خانه و وقت گذرانی های حیاطی
که می بینم شلوغ شده
رییس دانشگاه امده و..
مشغول عکاسیم بی توجه به عکس نگیرهای ادم ها ، ایستاده ام روی یک بلندی
که پسره ی لمپن صداش را می برد بالا که هرکی عکس بگیره می زنمش!
طفلک نمی داند من چقدر دریده ام موقع عکاسی
فریاد می زنم
صدام انگار میپیچد ، نگاه ها که بر می گردد
دری وری هام را نثارشان می کنم و می روم
دست یکیشان هم بدجور کوبیده شد توی سرم ، انشالله که ناخواسته..
اتفاقی شروع می شود
شاید منطقی
اما جریان منطقی پیش نمی رود
می شود مایه ی سواستفاده ی حاشیه هایی که سعی می کنند
از بار اعتباری جزء اتفاقی بودن ، سود ببرند
بار شهوانی قضیه هم که دیگر هیچ!
اوه عزیزم! اوه چه گوارای من !
هیچ انقلابی ، شورشی ، مبارزه ای ، براساس شعور اولیه پیش نمی رود
شور حاشیه ها سکان را زود به دست می گیرد .. و گردابی چنین هایل ..
کم منفور بودم
حالا همه دشمنانه نگاهم می کنند
شانه راست می کنم
راهم را می روم
بعد چهارسال تنبلی پنجشنبه ها
باید بروم سر کلاسی جدی ، درس جدی ، استاد جدی
دیر شده باز .. می جهم تو که پتوها می خورند توی چشمم .، آن همه آدم
پنجشنبه های تعطیل دانشگاه چه شد؟
حرف درس نیست
همنوایی روزانه / شبانه ی ارکستر مسخرشان را سر می گیرند
متحصنین دانشگاه!
از دوشنبه بی خبر بودم ، فکرکرده بودم تمام شده ، اما نه انگار
بچه ها جمعند روی نیمکتی
کلاس؟
استادی سکته کرده ، صبح امده با سال پایینی ها بر.ود کویر و راهش نداده اند
حراستی های دانشگاه!
صاب گروه ماست ، نصف بیشتر واحدهامان را..
راهش نداده اند و سکته کرده
بیضایی را هم یک بار راه نداده اند انگار ، به دلیل بدحجابی
رفته و نوشته که امدم راهم ندادند ، خداحافظ..
از ترس اینکه استاد ندیده ی جدی ، چیزیش بشود
کلاس را جدی دنبال می کنیم
_____
جمعه :
بی تفاوت ترین ادم ها به اتفاقات دور و ور که پیغام بدهد راجع به اعتصاب
لابد فضیه واقعا جدی است
_____
شنبه :
زنگ می زند که کلاسمان تشکیل می شود با این وضع؟
یادآوری می کنم که ما بی تفاوت ترین گروه هاییم.
اول ترسیده بودم راهم ندهند ، با لباس های تنش برانگیزم
قیافه ام هم که شبیه سرمداران انقلاب چریکی باشد ،
حتی حراست هم می فهمد که
من یک سال چهارمی سربه زیرم
دارم به دو می روم سرکلاس
که می فهمم استاد نیامده
کمی از حضرات حیاط نشین عکاسی می کنم
بعد می روم سرکلاسم
مرددم بین خانه و وقت گذرانی های حیاطی
که می بینم شلوغ شده
رییس دانشگاه امده و..
مشغول عکاسیم بی توجه به عکس نگیرهای ادم ها ، ایستاده ام روی یک بلندی
که پسره ی لمپن صداش را می برد بالا که هرکی عکس بگیره می زنمش!
طفلک نمی داند من چقدر دریده ام موقع عکاسی
فریاد می زنم
صدام انگار میپیچد ، نگاه ها که بر می گردد
دری وری هام را نثارشان می کنم و می روم
دست یکیشان هم بدجور کوبیده شد توی سرم ، انشالله که ناخواسته..
اتفاقی شروع می شود
شاید منطقی
اما جریان منطقی پیش نمی رود
می شود مایه ی سواستفاده ی حاشیه هایی که سعی می کنند
از بار اعتباری جزء اتفاقی بودن ، سود ببرند
بار شهوانی قضیه هم که دیگر هیچ!
اوه عزیزم! اوه چه گوارای من !
هیچ انقلابی ، شورشی ، مبارزه ای ، براساس شعور اولیه پیش نمی رود
شور حاشیه ها سکان را زود به دست می گیرد .. و گردابی چنین هایل ..
کم منفور بودم
حالا همه دشمنانه نگاهم می کنند
شانه راست می کنم
راهم را می روم
No comments:
Post a Comment