Saturday, October 08, 2005

تمام راه پر بود از صداهای ناهنجار
سکوت آزاردهنده ی یکی
حرف های تمام نشدنی باقی
از همه تون متنفرم های من
راه که خاکی شد
صدای تنبور پیچید
صداها آرام آرام مردند
بعد باد وآواز اساطیر و ستاره ، ستاره
خاکی تمام نشده
که شروع می کنند باز
کاش مسافران جایی دیگر بودید
..

شب ، سکوت ، کویر
می خوابیم روی زمین ، خیره به آسمان
بی صدایی کشنده و کمی هم رکوئیم موزارت که دیوانه می کند با سیاهی و نورها

کدام دختر است که که شو می کند به باد؟
دختر همه ی هوس ها

روز
سفیدی زیاد
سقف سواران
باد دوره مان می کند
کسی که هست اما نیست ..

گم می شویم توی سفیدی
صدای عجیب نمک زیر پا ، کاش برهنه بودم
آدم های دور برهنه اند
آدم های دور شبیه ما نیستند

دیر می رسیم به رمل ها و بی آب
خلاء جریان دارد توی تنم
راه نمی توانم
می خوابم
شن های داغ و افتاب داغ تر

راه
تشنگی
راه

_____

جنبیات :

با وجود همه ی غرهام ، مرسی

گفتم پایه ی سفرم با موزیک کاباره ای ، منظورم یه آهنگ بود اول راه شمال ، نرسیده به سبزی ها
نه توی بی نهایت صاف ، یکبند
تا من باشم خواسته ی بیخود ، عنوان نکنم
حالا نمی دونم تاکسی ها چرا بی خیال نمی شن
جرات نمی کنم چیزجدیدی هم بخوام ، می ترسم باز اشباع بشم

توانایی با جوان ها بودن را انگار ندارم دیگر
بس که همیشه با بزرگان..
چقدر سفر با پیر می خواهد دلم

وه چه غیرقابل تحمل و نفرت انگیز که منم

No comments: