Friday, October 14, 2005

چندوقت بود چنین انتظاری را تجربه نکرده بودم ؟
چند وقت بود اینطور نیایش وار برای دیدن کسی خود را نیاراسته بودم؟
چند بار صدای ماشین ها دلم را لرزاند که آمد!
چه لذتی پیچید توی تنم وقتی دیدم هنوز می توانم انتظار کسی را داشته باشم
و دیرکردنش برنجاندم ..
بعد سعی که از میان غرها و موکشیدن ها نفهمد دل لرزه هام را ..

تاریکی جاده و سکوتش ، فراتر از مرزهای لذت و دوست داشتن است
جنبه ی برانگیزاننده دارد برایم ،
چقدر غیرمنتظره بود
فکر کردم می توانم چشم هام را ببندم و به انتخابهاش اعتماد کنم؟
چقدر خسته ام از هی هوشیاری

ممنون که یادم اوردی برای لمس لذت لازم نیست راه دور باشد
جاده هایی همین نزدیکی هست که ..

فکر کردم کاش بماند
فکر کردم ماندنش _ ماندن این این آدم خاص _ را دوست دارم
یا صرف خواست حضور انسانیست که اینطورخواهشم را برمیانگیزاند؟
هیچ کس نمی ماند

No comments: