Thursday, January 12, 2006

گمونم اسمش دل شوره باشه
همين حس بدی که من همش دارم
و حتی نمی دونم چرا
همين نگرانی هميشگيم برای آدمای اطرافم

گمونم اسمش پيری باشه
همين توی برف بيرون نرفتن
همين امنيت طلبی بيهوده ی اين روزهام
همين محافظه کاريهای احمقانه

گمونم اسمش دلتنگی باشه
همين که من هی منتظر تلفن هستم

گمونم اسمش دل پريشی ناشی از مرور خاطرات ناشی از پيری باشه
همين بوی اسپری هلوی فا که می زنه زير بينيم و حالمو بد می کنه

گمونم اسمش خستگی باشه
يا بی حوصلی
يا کم آوردگی
يا ..
همين که انقدر کج خلقم اين روزها

ـــــــــــــ

انگار نه انگار که از ديشب تاحالا دختره اينجا بوده
انگار نه انگار که از ديشب غيبت و خوشگذرونی
انگار نه انگار که ديشب برف و بستنی و پياده روی
دلم تنگ
و کوچک
و بدرنگ شده

No comments: