Tuesday, January 10, 2006

قبل تر از یک هفته ی پیش ، یک خواب استعاری تخمی دیده ام
_ به معنای کامل کلمه لیاقتش همین صفت است _
ول کن هم نیست
می نویسمش ، بلکه تمام شود

جایی بودم ، اتاق انتظاری ، رفته بودم به اعتراض ، شکایت .
دیگرانی هم بودند ، دو مرد ، از اشنایان ، جناب دکتر دور دنیا که پشت سرش می گوییم اطلاعاتی
و برادر مذهبی زیادش ، یکیشان عصبانی بود خیلی ، داد می زد ، ان یکی مهارش می کرد
آمده بودند به شکایت که چرا فلان فیلم جنگی باید سانسور می شده ؟
فیلم های دفاع مقدس دیگر چرا؟
هی مسخرم می آمد ، این ها هم شاکی شده اند از سانسور!

پدرم بود گمانم که امد ، یادآوری کرد که اینجا همان جاست که بازجوییم کرده بودند
گفت باز همان ادم .. خواست که منصرف شوم
نمی شد که منصرف شوم
از انگشتم خون می ریخت
خون می ریخت و او پانسمان هاش را هی عوض می کرد
گفتم باید اعتراض کنم ،
باید شکایت کنم که از انتخابات تا حالا از انگشتم خون می ریزد یکبند ، کارهم که نمی توانم بکنم
از انگشتم خون می ریخت
مردها زودتر رفته بودند توی اتاق آدم مهم
بعد من رفتم ، یک طرف اتاق شیشه ای بود
به دیوارهاش عکسهای جمشید بایرامی بود ( امامزاده هاش گمانم )
کسی می گفت که پشت سرم عکسهای سالی مان را چشسبانده اند
من برنمی گشتم که ببینم ، سالی مان که جاش اینجا نیست ، اینجا جای امامزاده هاست
آقای مهم سرش شلوغ بود ، به من نگاه نمی کرد ، با دیگران حرف می زد
عکسهای روی شیشه را داشتند عوض می کردند
از انگشتم خون می ریخت
از انتخابات به اینور،
کار نمی توانستم بکنم.

صبح خیره شدم به انگشتم
درد می کرد ،
همان بود که سرمه ای شده بود و من انگار که تقصیر گردن او باشد
هی نگاش نکرده بودم و هی سابیده بودمش تا پاک شود آن رنگ منحوس..

من خواب های استعاری تخمی دوست ندارم
_ همان طور که مدت هاست فیلم های ، عکس های .. هم _
خواب های سوررئالم را هم (که دوست نداشتم ربطی پیدا کنند به عمو زیگموند) نمی خواهم
دلم خواب های صورتی و آبی و زرد و سبز می خواهد
تپه و چمن زار و آبشار کوچک ،
از همان ها که با فیلترهای سافت کننده می گیرند
و دخترهای خوب توی فیلم ها می بینند

No comments: