رسما روزمره نويسی با ادب و افتخار
شنبه
صبح های شنبه با بيگانه پنداری شديد شروع می شود ،
مردم همه غريبه اند ، غريبه ها بو می دهند ، خطرناکند و دشمن محسوب می شوند ؛
بعد می رسد به استفراغ های صبحگاهی در توالت دانشگاه
نيمی از غريبه ها که بدين وسيله دفع شدند خلقمان خوش می شود ،
این هفته هم گویا خبری از اساتید گرامی نیست
حبس می کنم خودم را در بخش نشریات کتابخانه و هی " تماشا " می خوانم
کتاب اول ـ سال پنجاه
هدف آبرومند این کار بررسی اتفاقات هنری آن سالهاست و از آن هم آبرومندتر
بررسی نقش زنان در تبلیغات مجله ها
باور نکن ولی ، مهم لذتی است که خواندن قدیم ایجاد می کند
چه بهانه ای بهتر از جلسه ی عکاسی خبری در دانشکده
برای از زیر تربیت بدنی و کرج در رفتن؟
جماعت عکاسان خبری به یمن حضور آلفرد یعقوب زاده ریخته بودند توی دانشگاه،
کلی عکس دیدیم و کلی حس کارمفید کردن برمان داشت
بعد هم که آن جمله ی فرحبخش جناب فرنود که تا ساعت ها موجبات انبساط خاطر
را فراهم آورد ،
برگشت به من که " شما دیگه چرا اومدین ؟
ما که حرفی واسه ی شما نداریم ، خسته می شید"!
بعد قیافه ی تعجب زده ی من بود و لبخند ملیحی که زدم که اختیار دارین..
برداشت اول ( واقعا لحنش انقدر طفلکی بود که گمونم همین منظورش بوده باشه ):
انقدر منو اینور اونور دیده که فکر می کنه من عکاس خبری پرکاریم ،
لابد خیلی هم شرمندست که نمی دونه اسمم چیه؛
برداشت های بعدی البته انقدرها هم خوشبینانه نبود
فکر کردم شاید منظورش به شلوغ بازیهایمان موقع حرف زدنش بوده
و البته همش را هم انداختم گردن پسرک سال بالایی که نشسته بود کنارم
و وندالانه ! به روکش صندلی ها ور می رفت و با آدامسش مجسمه می ساخت
در نهایت کلی جالب بود ، گمونم بتونم به راحتی به مقام نوچگی حضرت فرنود نایل بیام
از الان هم اعلام کردم همه جا که بعدا یه سری آدم بیکاره شبیه خودمون برام حرف درنیارن.
ــــــ
یکشنبه
یک ربع می رم سر کلاس صبح ، درواقع کلاس هشت ( با ارفاق هشت و نیم )
رو از نه و نیم با حضورم منور می کنم
آقای استاد محبوب هم نمی آیند و این یعنی بیکاری تا کلاس ۴!
می رم سرکلاس نقد آذرنگ ( این آقا که کم هم مهم نیستند مخلوط آذرخش و سارنگ نیستند،
برای خودشان هویت مستقل دارند ، قابل توجه خواهر گرامی )
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که چندباری با تپش قلب بسیار
دانشجویان بسیار سال پایینیمان را مورد نصیحت قرار بدهم و بعد استاد را به
خدا بسپارم و در حین آرزوی صبر و آرامش از کلاس بزنم به چاک،
بس که خواهران گرامی این کلاس فاحشه تشریف داشتند ( منظورم از نظر
تیپ شناسیست ، وگرنه من برای سکس ورکرهای عزیز خیلی هم احترام قائلم )
دریده و گستاخ و هارش و حمله گر ! پسرهاشان هم که مصداق تعطیلات دائمی ..
ساعت تعطیلی ظهر کتابخانه هم برایم عذاب واقعی بود
بس که دانشگاه شلوغ و همه هم غریبه و یکجور دوست نداشتنی ( برای من قطعا )
فکر کردم توی این سه سال هیچ چیز عوض نشده
باز من می گردم دنبال یک کلاس خالی ، خیره می شوم به دانشگاه زشت روبرو
باز هیچ کس نیست که برویم ناهار
( هی خانم خودبیچاره بین، مراسم فلافل خوران دیروز چی پس؟)
بعد هم که کلی سلفیدم برای فیلتر و حس بیچارگیم بدتر شد!
یک چیزی :
از دم پیشدانشگاهی مطهری که می گذشتم خودم را حسابی جمع و جور کردم
از ترس پسرها ، بعد یکیشان درآمد که چه قدر خوشگله ،
بعد من اصلا که خوشحال نشدم چون یادم افتاد روزی که من یک دختر دبیرستانی ساده بودم
دوستی داشته ام که همین جا می آمده و لابد فکر می کرده چقدر خوشگلترند دخترهای بزرگ
بعد به جای دختر دبیرستانی دوست پسرک و به جای دخترکی که خودم بودم غصه دار شدم.
بعد پناه بردم به "تماشا " خانه ام ..
ساعت سه و نیم ابرهای تیره کنار رفتند
با پسر خوشتیپ زمان خودمان و سایرین افتادیم به مسخره بازی
رییس دانشگاه هم که عوض شده باز و یک آقای یقه آخوندی هر تکه لباس یک رنگ آمده
( فکر نمی کنند رییس دانشگاه هنر کمی زیبایی شناسی باید حالیش بشود ؟
گرچه بیله رییس جمهور ، بیله رییس دانشگاه)
بعد کلاس جامعه شناسی دکتر یگانه
یکی از معدود کلاس های خوب این سال ها
انقدر که این آدم نازنین و باسواد
شش ساعت انتظار ارزشش را داشت واقعا
از کلاس که آمدیم بیرون کاملا شب بود
من هم که شهر ندیده و نازنازی شده ام این چندوقت
فاصله ام را توی خیابان با آقای همکلاسی بداخلاق حفظ می کردم
که شدت حرف ها کم بشود برایم که آقای ارشد خوشحال خودش را رساند بهمان
و سه تایی همراه شدیم ، بعد من خودم را به بهانه ی ندیدن کافه تحمیل کردم بهشان و
آقای بداخلاق هم که رفت و آشنایی اولیه با آقای کوچک انجام شد
قسمت خوب ماجرا آغاز شد
...
وقتی آمدیم بیرون فهمیدم احتمالا راس ۵/۸ بوده که جداشده ایم ( همنام کافه ی گل و گشاد )
بعد فکر کردم بیشتر از دوساعت نشسته ایم و چقدر حرف زده ایم و
چقدر همه چیزمان و همه ی احساساتمان را ..
هنوز آدم های نازنینی وجود دارند که شب های بدرنگ انقلاب را رنگی رنگی می کنند
و توی دوساعت بیشتر از دوسال احساس نزدیکی می کنی بهشان
ــــــــ
دوشنبه
صبح که میان خواندن فمینیسم و فرهنگ عامه
خانم بغل دستی توی تاکسی( یه دختر چادری خوشحال که دم دانشگاه تهران پیاده شد )
بلند و با کمی هم ناز اعلام کنند
که می دونید که خانوما از سرعت می ترسن ،
جز بستن کتاب و گوش سپردن به موسیقی دامبولی چکار می شه کرد ؟
کلی کسب اطمینان کرده ام از آمدن استاد ، بعد راهی شده ام، زهی خیال باطل
استادی در کار نیست
فکر نکنی باز می نشینم به تماشا خواندن ! انقدرها هم دیوانه نیستم یا صبور..
می رویم عکس های انقلاب اکبر ناظمی را می بینیم و من باز هی بیخود لب هام
می روند توی هم و چشمهام خیس .. گمانم این داستان آدمی که من قبلا بوده ام
و تجربه های سال های پنجاه و هفتم زیاد هم تخیلی نباشد .. وگرنه این همه
احساس مرور خاطرات دست نمی داد
بعد من می روم نشر مرکز و کلی کتاب می خرم برای خانه نشینی آخر هفته،
بعد هی پیاده می روم و تمام هم نمی شود راه
توی تاکسی کتاب های آقای کوچک را می خوانم و قاه قاه می خندم
بعد می رسم خانه و ساعت ها بیهوش می شوم
ـــــــــ
جز تک و توکی ماه به ماه آنهم که کسی سر نمی زند اینجا
بگذار روزمرگی هایم پرش کند تا بعدها خودم خوشحال شوم از یادآوری بعضی چیزها لااقل
شنبه
صبح های شنبه با بيگانه پنداری شديد شروع می شود ،
مردم همه غريبه اند ، غريبه ها بو می دهند ، خطرناکند و دشمن محسوب می شوند ؛
بعد می رسد به استفراغ های صبحگاهی در توالت دانشگاه
نيمی از غريبه ها که بدين وسيله دفع شدند خلقمان خوش می شود ،
این هفته هم گویا خبری از اساتید گرامی نیست
حبس می کنم خودم را در بخش نشریات کتابخانه و هی " تماشا " می خوانم
کتاب اول ـ سال پنجاه
هدف آبرومند این کار بررسی اتفاقات هنری آن سالهاست و از آن هم آبرومندتر
بررسی نقش زنان در تبلیغات مجله ها
باور نکن ولی ، مهم لذتی است که خواندن قدیم ایجاد می کند
چه بهانه ای بهتر از جلسه ی عکاسی خبری در دانشکده
برای از زیر تربیت بدنی و کرج در رفتن؟
جماعت عکاسان خبری به یمن حضور آلفرد یعقوب زاده ریخته بودند توی دانشگاه،
کلی عکس دیدیم و کلی حس کارمفید کردن برمان داشت
بعد هم که آن جمله ی فرحبخش جناب فرنود که تا ساعت ها موجبات انبساط خاطر
را فراهم آورد ،
برگشت به من که " شما دیگه چرا اومدین ؟
ما که حرفی واسه ی شما نداریم ، خسته می شید"!
بعد قیافه ی تعجب زده ی من بود و لبخند ملیحی که زدم که اختیار دارین..
برداشت اول ( واقعا لحنش انقدر طفلکی بود که گمونم همین منظورش بوده باشه ):
انقدر منو اینور اونور دیده که فکر می کنه من عکاس خبری پرکاریم ،
لابد خیلی هم شرمندست که نمی دونه اسمم چیه؛
برداشت های بعدی البته انقدرها هم خوشبینانه نبود
فکر کردم شاید منظورش به شلوغ بازیهایمان موقع حرف زدنش بوده
و البته همش را هم انداختم گردن پسرک سال بالایی که نشسته بود کنارم
و وندالانه ! به روکش صندلی ها ور می رفت و با آدامسش مجسمه می ساخت
در نهایت کلی جالب بود ، گمونم بتونم به راحتی به مقام نوچگی حضرت فرنود نایل بیام
از الان هم اعلام کردم همه جا که بعدا یه سری آدم بیکاره شبیه خودمون برام حرف درنیارن.
ــــــ
یکشنبه
یک ربع می رم سر کلاس صبح ، درواقع کلاس هشت ( با ارفاق هشت و نیم )
رو از نه و نیم با حضورم منور می کنم
آقای استاد محبوب هم نمی آیند و این یعنی بیکاری تا کلاس ۴!
می رم سرکلاس نقد آذرنگ ( این آقا که کم هم مهم نیستند مخلوط آذرخش و سارنگ نیستند،
برای خودشان هویت مستقل دارند ، قابل توجه خواهر گرامی )
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که چندباری با تپش قلب بسیار
دانشجویان بسیار سال پایینیمان را مورد نصیحت قرار بدهم و بعد استاد را به
خدا بسپارم و در حین آرزوی صبر و آرامش از کلاس بزنم به چاک،
بس که خواهران گرامی این کلاس فاحشه تشریف داشتند ( منظورم از نظر
تیپ شناسیست ، وگرنه من برای سکس ورکرهای عزیز خیلی هم احترام قائلم )
دریده و گستاخ و هارش و حمله گر ! پسرهاشان هم که مصداق تعطیلات دائمی ..
ساعت تعطیلی ظهر کتابخانه هم برایم عذاب واقعی بود
بس که دانشگاه شلوغ و همه هم غریبه و یکجور دوست نداشتنی ( برای من قطعا )
فکر کردم توی این سه سال هیچ چیز عوض نشده
باز من می گردم دنبال یک کلاس خالی ، خیره می شوم به دانشگاه زشت روبرو
باز هیچ کس نیست که برویم ناهار
( هی خانم خودبیچاره بین، مراسم فلافل خوران دیروز چی پس؟)
بعد هم که کلی سلفیدم برای فیلتر و حس بیچارگیم بدتر شد!
یک چیزی :
از دم پیشدانشگاهی مطهری که می گذشتم خودم را حسابی جمع و جور کردم
از ترس پسرها ، بعد یکیشان درآمد که چه قدر خوشگله ،
بعد من اصلا که خوشحال نشدم چون یادم افتاد روزی که من یک دختر دبیرستانی ساده بودم
دوستی داشته ام که همین جا می آمده و لابد فکر می کرده چقدر خوشگلترند دخترهای بزرگ
بعد به جای دختر دبیرستانی دوست پسرک و به جای دخترکی که خودم بودم غصه دار شدم.
بعد پناه بردم به "تماشا " خانه ام ..
ساعت سه و نیم ابرهای تیره کنار رفتند
با پسر خوشتیپ زمان خودمان و سایرین افتادیم به مسخره بازی
رییس دانشگاه هم که عوض شده باز و یک آقای یقه آخوندی هر تکه لباس یک رنگ آمده
( فکر نمی کنند رییس دانشگاه هنر کمی زیبایی شناسی باید حالیش بشود ؟
گرچه بیله رییس جمهور ، بیله رییس دانشگاه)
بعد کلاس جامعه شناسی دکتر یگانه
یکی از معدود کلاس های خوب این سال ها
انقدر که این آدم نازنین و باسواد
شش ساعت انتظار ارزشش را داشت واقعا
از کلاس که آمدیم بیرون کاملا شب بود
من هم که شهر ندیده و نازنازی شده ام این چندوقت
فاصله ام را توی خیابان با آقای همکلاسی بداخلاق حفظ می کردم
که شدت حرف ها کم بشود برایم که آقای ارشد خوشحال خودش را رساند بهمان
و سه تایی همراه شدیم ، بعد من خودم را به بهانه ی ندیدن کافه تحمیل کردم بهشان و
آقای بداخلاق هم که رفت و آشنایی اولیه با آقای کوچک انجام شد
قسمت خوب ماجرا آغاز شد
...
وقتی آمدیم بیرون فهمیدم احتمالا راس ۵/۸ بوده که جداشده ایم ( همنام کافه ی گل و گشاد )
بعد فکر کردم بیشتر از دوساعت نشسته ایم و چقدر حرف زده ایم و
چقدر همه چیزمان و همه ی احساساتمان را ..
هنوز آدم های نازنینی وجود دارند که شب های بدرنگ انقلاب را رنگی رنگی می کنند
و توی دوساعت بیشتر از دوسال احساس نزدیکی می کنی بهشان
ــــــــ
دوشنبه
صبح که میان خواندن فمینیسم و فرهنگ عامه
خانم بغل دستی توی تاکسی( یه دختر چادری خوشحال که دم دانشگاه تهران پیاده شد )
بلند و با کمی هم ناز اعلام کنند
که می دونید که خانوما از سرعت می ترسن ،
جز بستن کتاب و گوش سپردن به موسیقی دامبولی چکار می شه کرد ؟
کلی کسب اطمینان کرده ام از آمدن استاد ، بعد راهی شده ام، زهی خیال باطل
استادی در کار نیست
فکر نکنی باز می نشینم به تماشا خواندن ! انقدرها هم دیوانه نیستم یا صبور..
می رویم عکس های انقلاب اکبر ناظمی را می بینیم و من باز هی بیخود لب هام
می روند توی هم و چشمهام خیس .. گمانم این داستان آدمی که من قبلا بوده ام
و تجربه های سال های پنجاه و هفتم زیاد هم تخیلی نباشد .. وگرنه این همه
احساس مرور خاطرات دست نمی داد
بعد من می روم نشر مرکز و کلی کتاب می خرم برای خانه نشینی آخر هفته،
بعد هی پیاده می روم و تمام هم نمی شود راه
توی تاکسی کتاب های آقای کوچک را می خوانم و قاه قاه می خندم
بعد می رسم خانه و ساعت ها بیهوش می شوم
ـــــــــ
جز تک و توکی ماه به ماه آنهم که کسی سر نمی زند اینجا
بگذار روزمرگی هایم پرش کند تا بعدها خودم خوشحال شوم از یادآوری بعضی چیزها لااقل
7 comments:
ahay gharibeie nashenase ashna
hanooz kasi hast ke inja ra mikhanad,ba tamame eshtiaghi ke barayash baghi mande,agar khasti daftare khaterat dorost koni yek webloge digar hamin kar ra barayat mikonad,addresash ra ham be kasi nagoo.
lotfan roozmarregi haiat ra ba khatere nevisi makhloot nakon,khatere nevisi va roozmarre nevisi 2 chize motefavetand,in rooz marregi ha ke neveshti khandaniand,besiar...
salam yerma
man modathast inja ra mikhanam.
taghriban hameye neveshtehat ra khandam.
movafagh bashi
...
mikhoonim... negaran nabsh...shoma kareto bokon!
salam yerma
midoonam ke in post ro naneveshti ke shekaiat koni az nadashtane khanade,vali fekr mikonam bayad beduni ke jense neveshtehat comment pazir nist,yani man be shakhse heifam miad comment bezaram,hamishe inja ro khoondam va hamishe ham comment nagzashtam ta emrooz,chon comment kharabesh mikone.
va yek chize dige,agar akhlaghet joore digeii bud,shayad agar kami bishtar roo midadi be khanade hat alan inja yeki az por khanade tarin ha bud,vali nisti va inja ham injoor nist.be nazar nemiad ke khanade hat kheili barat mohem bashan,na inke mohem nabashan,manzooram ine ke baraye oonha neminevisi vali doost dari khoonde beshan neveshtehat.
va yek chize dige,ye joor hoshdar mikhastam behet bedam vali engar shodani nist,nemikham comment gozari konam,(alan ham azat khahesh mikonam in comment ro accept nakoni va delete koni,jeddan khahesh mikonam in kar ro bokoni) va inja ham jaie harf zadan nist refigh yerma,agar dust dashti beshnavi khodet rahesh ro behem begoo.
ta baad
hadi
salam yerma
midoonam ke in post ro naneveshti ke shekaiat koni az nadashtane khanade,vali fekr mikonam bayad beduni ke jense neveshtehat comment pazir nist,yani man be shakhse heifam miad comment bezaram,hamishe inja ro khoondam va hamishe ham comment nagzashtam ta emrooz,chon comment kharabesh mikone.
va yek chize dige,agar akhlaghet joore digeii bud,shayad agar kami bishtar roo midadi be khanade hat alan inja yeki az por khanade tarin ha bud,vali nisti va inja ham injoor nist.be nazar nemiad ke khanade hat kheili barat mohem bashan,na inke mohem nabashan,manzooram ine ke baraye oonha neminevisi vali doost dari khoonde beshan neveshtehat.
va yek chize dige,ye joor hoshdar mikhastam behet bedam vali engar shodani nist,nemikham comment gozari konam,(alan ham azat khahesh mikonam in comment ro accept nakoni va delete koni,jeddan khahesh mikonam in kar ro bokoni) va inja ham jaie harf zadan nist refigh yerma,agar dust dashti beshnavi khodet rahesh ro behem begoo.
ta baad
gofte boodan ke chizi nanvisim behetoon barmikhore...mam nanveshtim...amma baad...ye nokte darbareye oon matlabi ke darbareye nationalism neveshte boodi: agar che man ba nationalisme efrati mokhalefam amma fekr mikonam hamoontor ke kesi ke khodesho doost nadare digaranam doost nadare...kesi ke keshvare khodesho doost nadare international ham nemitoone bashe.albate mitoone faramoosh kone ( kari ke hame darim anjam midim...chera kw age faramoosh konim la aghal kamtar ranj mibarim az in khari ke mardom hastand...amma che konim...IRAN ro doost darim...vagarne vasamoon irani boodan ya naboodan bi ma'ni bood ke saresh harf bezanim...messe inhame blog ke - bebakhshid- (...) taft midan!
replica handbags, http://www.replicahandbag.us.com/
los angeles lakers jerseys
dan marino jersey,louis delmas jersey,brent grimes jersey,cameron wake jersey,mike wallace jersey,dan marino jersey,cameron wake jersey
spurs jersey
rolex watches
prom dresses
nike free run
nike roshe run
monster beats
wedding dresses
the north face outlet
barcelona soccer jersey
lebron james shoes,lebron 12,lebron 12 shoes,lebron sneakers,lebron iv,lebron 11,lebron 10
christian louboutin outlet
lebron 12 shoes
cleveland cavaliers jersey
nba jerseys wholesale
tim duncan jersey
nike roshe,nike roshe run uk,nike roshe uk,roshe run,nike roshe run,roshe run women,rushe run men
hermes bracelet
air max 2014
michael kors outlet
true religion jeans, http://www.truereligionjean.in.net
bobby orr blackhawks jersey,jeremy roenick authentic jersey,jonathan toews blackhawks jersey,stan mikita blackhawks jersey,corey crawford blackhawks jersey,michael jordan jersey,michal handzus jersey,peter regin jersey
mont blanc
chanel handbags, http://www.chanelhandbags-outlet.co.uk/
nike huarache
nike free
pittsburgh steelers jersey
raiders jerseys
karen millen dresses, http://www.karenmillendressesoutlets.co.uk/
w12
Post a Comment