Wednesday, March 15, 2006



رفتم يه مقدار چهارشنبه سوری کردم
درواقع عکاسی کردم
و يه مقدار هم دعوا
نمی دونم چرا هر بی سر و پايی به خودش اجازه بده هوار بکشه چرا عکاسی می کنی
! پسره وسط قردادنش اومده بود منو تهديد می کرد که ببره ستاد
منم که موقع عکاسی کردن یه شیر ماده ی وحشی ام نعره ای کشیدم
که دوستاش اومدن نجاتش دادن ، تازه هلشم دادم
بیچاره حقش نبود
یه دور هم با یکی که حس سوپرمدلی داشت یه معرکه ی کلامی تشکیل دادیم
خوبیه بزرگ شدن اینه که می تونی جواب همه ی متلکا رو بدی و نترسی
ـ البته این تا وقتی عمل می کنه که طرفت یه بچه جینگوله ـ
میون آهنگای بدشون یه مقدارم آهنگای پسرم رو پخش کردن
منم هی اسمشو جیغ زدم ـ به یاد قدیما ، گرچه توی کنسرت ها من هميشه يه بچه ی لال ـ طفلکی بودم
خلاصه عکاسی چهارشنبه سوری تمرین خوبی برای میدون جنگه
بس که چیزهای وحشتنکاکی زیر پات منفجر می شه