چقدر خوبه که خبر بد رو وقتی بشنوی که به سرانجام خوب رسيدهاولش که اينو ديدم ، يخ کرد تنم
کمتر از يک ماه پيش بود که نشسته بود روی لبه ی استیج سالن دانشگاه و
پاهاش رو تکون می داد رو به عکاسايی که هی ازش عکس می گرفتن
امروز هم که اخبار فلسطين رو نشون می داد ياد موزيک روی عکسهاش افتاده بودم
بعد فکر کرده بودم اين خبرنگاری که نشون می ده چقدر آشناست
خبر رو هم نشنيده بودم
بعد خبر رو خوندم و لرزيدم
ياد وقتی افتاده بودم که می گفت کار کردن با عرب ها سخت تره توی فلسطين
يا پسره که ازش پرسيد با بادی گارد می رين عکاسی که چيزيتون نمی شه
و فرنود ياداوری کرده بود که کم هم چيزيش نشده
خوشحالم که سالمه ،
فرنود وقتی صدای دست زدن بعد ديدن عکسهاش طولانی شد گفت
: بچه ها دارن می گن
آلفرد دوست داريم
کمتر از يک ماه پيش بود که نشسته بود روی لبه ی استیج سالن دانشگاه و
پاهاش رو تکون می داد رو به عکاسايی که هی ازش عکس می گرفتن
امروز هم که اخبار فلسطين رو نشون می داد ياد موزيک روی عکسهاش افتاده بودم
بعد فکر کرده بودم اين خبرنگاری که نشون می ده چقدر آشناست
خبر رو هم نشنيده بودم
بعد خبر رو خوندم و لرزيدم
ياد وقتی افتاده بودم که می گفت کار کردن با عرب ها سخت تره توی فلسطين
يا پسره که ازش پرسيد با بادی گارد می رين عکاسی که چيزيتون نمی شه
و فرنود ياداوری کرده بود که کم هم چيزيش نشده
خوشحالم که سالمه ،
فرنود وقتی صدای دست زدن بعد ديدن عکسهاش طولانی شد گفت
: بچه ها دارن می گن
آلفرد دوست داريم
No comments:
Post a Comment