Thursday, May 11, 2006

من چقدر خوشبختم يا يادداشت های يک عکاس خانه نشين با مشق های مانده که خواهری پرمشغله و مادری خوشگل دارد

صبح توی رختخواب داشتم به ویژگی های کلان شهر تهران و آدم هاش فکر می کردم برای پروژه ی پایانی استاد بداخلاقه که مامانه گفت زير نخودو پنج دقيقه ی ديگه ، زير مرغو نيم ساعت بعد خاموش کن و ناپديد شد

پنج دقیقه ی بعد خانوم ظهوری مژده داد که داروش تموم شده و شنبه صبح زود خودم بايد زحمت ظهور نگتيوامو بکشم
بعد من بودم و یک پاتیل جلوم که باید پر می شد از سالاد الویه ی تولد خواهر گرامی که خودشون تا بعداز ظهر مشغول تحصیل علمن

سیب زمینی ها رو به همراه مصاحبه ی یه عکاس فرانسوی توی آرته پوست کندم
نمی فهمیدم که مردک چی می گفت
ـ خواهر باسوادمم نبود که ترجمه کنه ـ
اما هی نقشه بود که نشون داده می شد و هی جاهای مختلف که حضرت رفته بودن عکاسی
بعد کولتوغ بود و گزارش یه نمایشگاه عکس که جناب شیراک هم رفته بودند بازدیدش
و عکس های غول پیکری که بالای درخت ها در اهتزاز بودند
بعد هم که من مشغول خورد کردن بودم که آرته لطف کرد و باز اون آقای جهانگرد ـ عکاس رو نشون داد و دست های آغشته به سیب زمینی مرا از عوض کردن کانال و بیش از این حرص نخوردن ناتوان می ساختند

تخم مرغ ها رو با گزارش کاری یه عکاس هیجان انگیز آماده کردم
یه پیرمرد انگلیسی که اگه دوبله ی فرانسوی اجازه می داد به شنیدن ته صداش ، خيلی بامزه بود
اسمش رو هم نفهميدم آخرش
اما عکس هاش و شيوه ی کارکردنش واقعا حسودی برانگيز بود

این وسط یه تبلیغ یو ـ ان هم بود که من هی سعی کردم با آوازش همراهی کنم که
.. یو ـ ان فور هیومنیتی
و اصلا به یاد نیارم که چقدر همیشه کارکردن توی یو ـ ان آرزوم بوده

خيارشورها با باز گزارش اون نمايشگاهه و يه گزارش خبری از فلسطين توی بی بی سی
خورد شدن و من که اصلا دلم نخواست که جای گزارشگره باشم که

هاه
اینجا بود آرته ی نازنین که تولد عکاسی رو گرفته بود انگار دچار نویز شد و من نفسی به راحتی کشیدم
بعد سعی کردم چاقو رو با ریتم چهارفصل ویوالدی روی مرغ ها فرود بیارم
..و زیاد فکر نکنم که خواهره وقتی بیاد باید پیانوشو تمرین کنه و بعد هم تشریف می بره کلاس و من

کاهوها رو با گزارش یه نمایشگاه عکس توی پینک
ـ خدای من همه دست به یکی کردن برای دق مرگ شدن من ـ
پاره پاره کردم
آب که می ریختم روشون گزارش یه باله ی جدید بود
که انگار موزیکش سروصدای مغازلانه بود که باهر زحمتی بود خودمو رسوندم به کنترل و
صداشو کم کردم
ـ آش نخورده و دهن سوخته ، مردم چی فکر می کنن؟ ـ

بعد با صدای شازده ویلیامز سعی کردم کثیف کاریامو از توی هال جمع کنم
تا بعد روسا شاکی نشن که جای اینکارا آشپزخونست نه جلوی تلویزیون

یادآوری می شود که فکر متن تمام این کارها این بود
تحویل کار فوتوشاپ شنبست ، هیچ مشقیشو ندارم
.. تهران
سیندی شرمن ، نن گلدین یا ای جی بالاک یا کدوم بی شعور دیگه ای
کدوم کارو کپی کنم ؟ کاش یک شری لوین بودم ، کوینت اسنشیال پست مدرنیست
شت ! پست مدرنیسم چیست رو از کدوم گوری گیر بیارم؟ بوک ریویوشم باید تحویل بدم به زودی
پرتره
کنتاکت گه سخته
پرتره استودیویی ها
اه
اه
اه
چی شد که عاقبتم به اینجا رسید ؟؟
مامانه کجاست ؟؟
این پاتیله چرا پر نمی شه ؟؟
سی چهل تا مهمون .. کی حالشو داره
موهای پام
چی بپوشم
ابروهام که به درک
باقی کارها چی
کادو هم نخریدم حتی
فوتوشاپ
...

این هنرجدید هم که شکر خدا نمی ذاره هیچ کس چشم و گوش بسته باقی بمونه
انقدر تن پرمو و گوشت های آویزون و عضو شریف دیدم که غذا هم نمی تونم بخورم حتی

این غذاهای مسخره ی غیراصیل پیاز هم ندارند که
که بهانه داشته باشی برای حال بدیت

مامانه هم اومد
خوب چیزی شده
کاش مدلم شه لااقل

وه چه حسود و تباه که منم

3 comments:

. said...

ممم ، خب حالا نمی شد با هم دوست باشین؟ :)

آبجی شوما که خودت یه پا روشنفکری که احتیاجی به شوکا موکا نداری. اون جا واسه روشنفکرنماهایی مث ماست !

شما تشریف بیارین ، معشوقه ریشوهه رو خودم از یلداهه قرض می گیرم !! با خدمات پس از فروش !

بعدم اینکه این پسته رو خیلی دوست میداشتم ، بسکه توش آرته داشت و دلم سوزید کلی تا که ما همه چی رو از دست دولت فخیمه جمع کردیم و آرته که هیچی تپش2 هم نداریم حتی !


هیییی ، هر وقت رفتی ال کافه جای منم کیک یخچالی بخور .

Anonymous said...

طفلک تو
با این وضعی که تو گفتی کی دیگه این روزا با کوزت میره توی غار
سریعن واسه ی این که رفع سوء تفاهم کنم منظرم رو بگم که یعنی کی دیگه غصه ی کوزت رو میخوره تا تو هستی

. said...

:)
توی یاهو ادت کردم خانومه !