Sunday, May 07, 2006

فکر کردم آدم شده ام
جمعه که پاشدم که بريم جمعه بازار و نه نمايشگاه کتاب ، فکر کردم چه تغییر آشکار شیرینی
روزشماری هام هم که هر سال کوتاه تر شد دامنه ش
از چندماه چندسال پيش رسيد به امسال ا ، شروع شد ، حالا می ريم يه روزی
، بعد امروز که از سر صبح انزجار از تمام دنیا و مردهاش که تمام راه تاکسی ولو می شوند روی آدم
، امروز که کلاس اول هی عق و استفراغ
کلاس دوم رعشه و پیچش از درد و ایستادگی با مسکن
وقتی گفتند میایی و بله را گفتم فهمیدم انگار فقط خودم را گول می زده ام
این کوه گه عمیق تر ازین حرف هاست که تغییر کند
بعد رفتیم و من هی چرخ خوردم بین کتاب های لاتین که کتاب های هنریش بد بد بودند
انگار توی این ممکت فقط دیزاینرها و اینتریر دیزاینرها و آرشیتکتها هستند که هنرمند محسوب می شن
اما کتاب های جامعه شناسی و سیاسی بسیار جالبی دیدم
! که نهایت سعیم رو کردم و بعله
در دور اول که ثمر داد و کتابی ابتیاع نشد
اما یک کتاب هیجان انگیز دیدم به اسم
Framing Abuse
که راجع به تاثیر مدیا بود در مقوله ی سکسوال ابیوز که بسیار بعید می دونم نخرمش
..کاش این مترجمایی که هی یه کتابو به اسمهای مختلف ترجمه می کنند چنین کتابی رو
یه کتاب " بد مارکسیزم " هم دیدیم که می خواستیم بخریم برای استاد نئوکانمون اما دلمون نیومد
بعد چشم من انگار فقط مارکس شناس شده بود که وقتی توی کتاب های هنری هم رفتم سراغ
میوزیک اند مارکس ، دیگه آقای تئوریسین هم شاکی شد
در نهایت من با تنی نابود و قلبی لرزان و معده ای خالی بی هیچ کتابی از نمایشگاه خارج شدم
و این فعالیت در روزهای آینده هم ادامه خواهد داشت

بعد هم با تمام ازبین رفتگیم خودم رو رسوندم به تئاتر خواهره
و فهمیدم اوه ه ه ه ! بچهه چه با استعداده و ما خبر نداشتیم
اما تئاتره که تموم شد فکر کردم ممکنه هر لحظه غش کنم
به خاطر همین هی شیرینی انداختم به خندق بلا

الانم با کلی استقامت نشستم و اولین آلبوم تولیدی رفقا رو می گوشم
و کلییییییی حال می کنم
و کلی دلتنگی برای خودشون و کنسرتاشون ، به خصوص قديمای فارابی
هييييی ! اين آقای رييس فارابی داره می ره که اونجا رو به دخمه تبديل کنه و کم هم موفق نيست
يه مدت حتی کافی شاپش رو هم بست ، توالتاش هم که گرفتن ، کنسرت و اينها هم که از خيلی قبل تر تعطيل
HoUse on Fire
HousE On fiRe
hOuSe oN FirE

پی نوشت :هی آقاهه که انگار شدی جزو جاذبه ی توریستی نمایشگاه
ما که امروز هیچ آدمه هیجان انگیزی ندیدیم
انگار خودمون یه کم نامعمول بودیم ولی ، چون انگشتا و نگاههایی بودن که جهتشون رو که دنبال می کردی به نتایج خوشایندی نمی رسیدی
هروقت هم من موجودات مهیج دیدم و خواستم ذوق کنم دیدم آشنای خودمونن
گرچه شما هم با یه واسطه های موثقی اصلا بی ربط نیستین انگار

6 comments:

. said...

با همه ی این ها ، ولی دلم خواست !

راننده ترن said...

هی خانومه که فکر می کنی ما شدیم جاذبه توریستی، لطفا اگر آشنایی چیزی داری اونجاها سفارشمونو بکن بلکه بابت حظ بصری جماعت دوزاری تو جیبمون بره!
بعدشم که عجب منبع موثقی، بابا اون با اون حافظه اش کجا شد منبع موثق آخه؟ امتحان کن، ازش بپرس نهار چی خورده، اگه یادش اومد...

Anonymous said...

etefaghan mozakhraf tarin ketabhash ketabhaie architecture bood

. said...

راست میگی به خدا . تو هوای به این گرمی دوست پسرو بذارم کجای دلم ؟ :)


این همه سال صبر کردم ، تا پاییزم روش.
اصلن پاییز که فصل خودمه !
یحتمل نتیجه ی بهتری میشه توش گرفت !

. said...

هییییی پس با هم فامیل شدیم :)

دوستتونو می خواییم دستشو بذاریم تو دست یه دختر شیرازی !!!


از پشت پرده هم می تونیم بای بای کنیم !!

:X

. said...

شما تشریف بیارین ، من شبانه روزی در خدمتتونم !