Friday, July 21, 2006

رنگ روی رنگ می مالیدم
فکر کردم یک سال شد یا دوتا
..که گفتی تا سه سال دیگر
فکر کردم بی راه هم نگفتی
حتی حالا که دیگر این چیزها در خاطرت راه ندارد

دیشب توی چشم هات چهارسال را دیدم
آن دختری که چشمهاش به زمین بود را
تا آن تاریکی که چشم چشم را نمی دید
نگاه تو پر بود از آن تاریکی ، چرا می خواهی یادم بماند ؟

کاش مهربان تر بودی ، به قدر آدم دور چهارسال پیش حتی