دوشنبه ها .. اگه ظهر خودمو مستقیم پرت کردم بیرون یعنی رستگاری
وگرنه یعنی تا شیش ول گشتن و بعد تاریکی مسخره و حس بد بد بد من
دیروز تو ونک نزدیک بود هوس هات داگ فلسطین بکشونتم پایین
به یاد روزایی که شهر هنوز پایین و بالا نداشت برامون و راه بود که می رفت و می بردمون
.. انقلاب تا تجریش .. بعد چارراه استانبول و نادری جمعه تعطیل .. بعد شهرک .. بعد
حالا اما عاقله زنیم و عقربه هاست که می رن و می کشونن
نشمه م هم که نیست
بعد امروز می تونم بی خیال هات داگیه بشم .. اونم وقتی خانومم هم غذامه ؟
آخ .. همسر سابقم هم اومده بود دانشگاه ما امروز .. چاقکم .. دیگه هیچ حرفی نداریم با هم .. حیف
پسرک گفت پا برای دادنه نه پیاده گز کردن .. معاشرت اوت دور می خواست دلم
بعد زنم خواست بریم نادری .. مهربون ترین پیرمرد نادری بداخلاقی کرد باهامون
دوسالی هست پامو اینجا نذاشتم .. از وقتی بی نرینه باید می رفتیم تو پستو
یادش به خیر .. جمعای سه نفره با خانوم چشم سبزه و نون زیرکباب سابق
زوده خیلی .. خونه م نمی آدم .. معاشرت ایندور هم نمی کنه باهام دیگه
من چطور تو اون هوای خاکستری باید می فهمیدم تازه دوئه و اوووه تا شب
باز دانشگاه .. به خدا آنی دارند دخترهای صنایع دستی که گفتنی نیست
بی خود نیست تنها دخترهای دانشگاه ما هستند که عیالوار می شوند
پسر وحشی بی تربیت بدبوی همکلاسی سابق ما همچین رام و ساکت و محجوب
.. برای یکیشان نخ می پیچید و کانوا گلوله می کرد که
بعد حرص که می خورم خانومم یادآوری می کند خودم هم همچین شیری نبوده ام
انقدر خواندم از روی عددها که نخ ها را رد کند از توی سوراخ ها ، که حفظ شدم
ـ تایتل همان اعداد مقدس است که هی پشت هم ردیف می شد و .. باز ـ
کاش همسری مزقونچی داشتم .. ردیف دانی می شدم که نپرس
این لباس های تالار آبی کاخ مفت است با این حساب
تازه می فهمم چرا گلیم بافی دارد نابود می شود
چقدر صنعت چیز خوبی است و کارخانه و سری کاری
و صنایع دستی اعم از ظریفه و زخیمه کاری است صعب و مستلزم خودآزاری حاد
ـــــ
افزودنی های بی ربط بیهوده
یک ـ نمی خواستم روزمره بنویسم چندوقت .. اما می دونید که ماییم و همین یه روز دوشنبه ی ولگردی
حالا هم که شده شبیه خاطرات یک حرمسرادار
اما قسم به هرچیز که بسیار هم وفادار و منزهم من و چهارسالی هست که مونثین زندگیم همین قدر محدودند
خانومم .. زنم .. نشمم و البته همسر سابق و نون زیرکبابشون
حالا علی الحساب تا فردا البته که خانوم زیبای ایده آلم رو می بینم
دو ـ بی خود که نیست که همه دوستشون می گیرن
سه ـ یک نفر انگار اینجا خودش را اشتباه گرفته با ریشوهای ما
علت مقایسه آن آقایان با هم البته مشابهت مکانی و تاحدودی شغلی بود البته
وگرنه که ریش - منم هیچ وقت بازم نداشت از چیزی
جز یکبار که گفت جلو نشینی با اون خواننده فرانسویه ( اون موقع هنوز ممنوع نبود ) من غیرت دارم
که البته با عقب نشستن پیش سه تای دیگه از اون حضرات .. رگ غیرتشون خوابید
و یک بار هم همین تابستان و دستان که یواش گفت اونجور نشین .. وقتی یله بر زمختای صخره داده بودم
در ضمن آی دونت هو ا دی هفتاد .. اصلا محی الدین من چطور می تونه دی هفتاد باشه که اینهمه دختره!؟
البته یه دخترخاله جودی داره که ممکنه با اون اشتباه شده باشه
که نمی دونم چرا این مامانشم انقدر با من اشتباه می گیرن جدیدنا
دخترخالهه بحثش ازین خالهه علی حده است البت
وگرنه یعنی تا شیش ول گشتن و بعد تاریکی مسخره و حس بد بد بد من
دیروز تو ونک نزدیک بود هوس هات داگ فلسطین بکشونتم پایین
به یاد روزایی که شهر هنوز پایین و بالا نداشت برامون و راه بود که می رفت و می بردمون
.. انقلاب تا تجریش .. بعد چارراه استانبول و نادری جمعه تعطیل .. بعد شهرک .. بعد
حالا اما عاقله زنیم و عقربه هاست که می رن و می کشونن
نشمه م هم که نیست
بعد امروز می تونم بی خیال هات داگیه بشم .. اونم وقتی خانومم هم غذامه ؟
آخ .. همسر سابقم هم اومده بود دانشگاه ما امروز .. چاقکم .. دیگه هیچ حرفی نداریم با هم .. حیف
پسرک گفت پا برای دادنه نه پیاده گز کردن .. معاشرت اوت دور می خواست دلم
بعد زنم خواست بریم نادری .. مهربون ترین پیرمرد نادری بداخلاقی کرد باهامون
دوسالی هست پامو اینجا نذاشتم .. از وقتی بی نرینه باید می رفتیم تو پستو
یادش به خیر .. جمعای سه نفره با خانوم چشم سبزه و نون زیرکباب سابق
زوده خیلی .. خونه م نمی آدم .. معاشرت ایندور هم نمی کنه باهام دیگه
من چطور تو اون هوای خاکستری باید می فهمیدم تازه دوئه و اوووه تا شب
باز دانشگاه .. به خدا آنی دارند دخترهای صنایع دستی که گفتنی نیست
بی خود نیست تنها دخترهای دانشگاه ما هستند که عیالوار می شوند
پسر وحشی بی تربیت بدبوی همکلاسی سابق ما همچین رام و ساکت و محجوب
.. برای یکیشان نخ می پیچید و کانوا گلوله می کرد که
بعد حرص که می خورم خانومم یادآوری می کند خودم هم همچین شیری نبوده ام
انقدر خواندم از روی عددها که نخ ها را رد کند از توی سوراخ ها ، که حفظ شدم
ـ تایتل همان اعداد مقدس است که هی پشت هم ردیف می شد و .. باز ـ
کاش همسری مزقونچی داشتم .. ردیف دانی می شدم که نپرس
این لباس های تالار آبی کاخ مفت است با این حساب
تازه می فهمم چرا گلیم بافی دارد نابود می شود
چقدر صنعت چیز خوبی است و کارخانه و سری کاری
و صنایع دستی اعم از ظریفه و زخیمه کاری است صعب و مستلزم خودآزاری حاد
ـــــ
افزودنی های بی ربط بیهوده
یک ـ نمی خواستم روزمره بنویسم چندوقت .. اما می دونید که ماییم و همین یه روز دوشنبه ی ولگردی
حالا هم که شده شبیه خاطرات یک حرمسرادار
اما قسم به هرچیز که بسیار هم وفادار و منزهم من و چهارسالی هست که مونثین زندگیم همین قدر محدودند
خانومم .. زنم .. نشمم و البته همسر سابق و نون زیرکبابشون
حالا علی الحساب تا فردا البته که خانوم زیبای ایده آلم رو می بینم
دو ـ بی خود که نیست که همه دوستشون می گیرن
سه ـ یک نفر انگار اینجا خودش را اشتباه گرفته با ریشوهای ما
علت مقایسه آن آقایان با هم البته مشابهت مکانی و تاحدودی شغلی بود البته
وگرنه که ریش - منم هیچ وقت بازم نداشت از چیزی
جز یکبار که گفت جلو نشینی با اون خواننده فرانسویه ( اون موقع هنوز ممنوع نبود ) من غیرت دارم
که البته با عقب نشستن پیش سه تای دیگه از اون حضرات .. رگ غیرتشون خوابید
و یک بار هم همین تابستان و دستان که یواش گفت اونجور نشین .. وقتی یله بر زمختای صخره داده بودم
در ضمن آی دونت هو ا دی هفتاد .. اصلا محی الدین من چطور می تونه دی هفتاد باشه که اینهمه دختره!؟
البته یه دخترخاله جودی داره که ممکنه با اون اشتباه شده باشه
که نمی دونم چرا این مامانشم انقدر با من اشتباه می گیرن جدیدنا
دخترخالهه بحثش ازین خالهه علی حده است البت
5 comments:
Hi lady photographer! Remember me?! My mom says hello to you and I myself want to thank you for ice cream! If You want to make a photo-essay about a poor boy with a mother in hospital, I am ready to be your model! I prefer 7-tir Sq. as location!
ba inke az khoondane karat sar dar gom misham
ama doosteshoon daram
nazaret ro dar bare saanayee dasti nemitoonam bepaziram.......
jahai ke khateratet ro be yadet miyare ke khoob nistan be nazare man naro.
ma bayad yad begirim kamtar khodemoon ro azar bedim.
با دوستانم (كي.جي.بي.، نيل داياموند، لولوي سر خرمن، و پسر فقير ميدان هفت تير) رفته بوديم بيينال عكس تا ببينيم كه آيا زبان عكسهايت شباهتي به زبان وبلاگت دارد يا نه. تمام سالنها را زير پا گذاشتيم، اما كارت را نيافتيم. وقت برگشتن، سر مظفر، يادمان آمد كه نام واقعيات را نميدانيم
bayad hami boghido gozarid....az rozegare ghadare keshhhhhhhhhhhh
yeaaaaap!
aali bood dokhi!
Post a Comment