Thursday, November 02, 2006

کوره ها سرد شدن

سرم درد می کنه
حالت تهوع هم داری ؟ ، می پرسه
آره ، همیشه .. مگه تو نداری ؟

دیروز نیاورون .. پسر کوچیکه که عاشقشم .. آقا جدیده .. آقاهه دوست دوسته .. نمایشگاه بابای هستی
میزاش جاده نداره که نداشته باشه
انقدر همه مهربون هستن که آدم پناه نبره به چارتا خط
میزاش کوتاه هست که هست
انقدر حدقه های خیره نداره که فرو نری تو میزت

کسایی که تجریش - پارک وی بی بستنی طی طریق می کنن نیان اینجا لطفا
حالا درسته که ساندویچه خیلی خوب و تا ته وجود من سوزان تا ته شب
اما هرراهی / جایی / وقتی ، مراسم خودشو داره برادر من
انگار شب عید بوقلمون شکم پر بهت بدن
دست پیش : به درک که نه پرنده می خوری ، نه ماهی


یک حس هایی دارم شبیه انزجار
کم ترین دلیلش این دو صبحی که از خواب پروندتم
روز اول : پنج شنبه تمام وقت می خوام بات معاشرت کنم
روز دوم / امروز : ا ! من باید برم سر کار ! اما بت خبر می دم
حالا تموم برنامه هایی که من ریختم واسه این معاشرت کل روزی به گا
روزم هم ایضا
خودم هم به هم چنین
توضیح : این یکی خانوم نون زیر کباب سابقمونه نه اون آقای پیچش سر خود

3 comments:

Anonymous said...

از بارگاه هرمس آمدم اینجا و راستش با خواندن یکی از پست‌های‌تان، گفتم حالا که خواندم، بدون یادداشت نروم اگر این‌طور است.
خصوصی‌تر از آن است که نظر خاصی بدهم (امیدوارم خصوصی‌تر از خوانده شدن نبوده باشد و در غیر این‌صورت عذر می‌خواهم که خواندم)، اما باید حتما دست‌مریزادی به این نوع نوشتن و نثر جذاب بگویم. می‌شود هر جمله را شبیه یک دژاوو خواند و جملات کاملا این آزادی را برای خواندن می‌دهند. مرسی!
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم.

Anonymous said...

مي‌بيني؟! آن‌قدر شخصي و خصوصي مي‌نويسي كه آدم‌ها احساس مي‌كنند كه بايد بابت خواندن‌شان هم پوزش بخواهند. باور نمي‌كني! ديروز خودم با چشمان (طبعا) خودم ديدم كه در خيابان طالقاني، نبش مظفر، جواني در كنار سي‌دي جنجالي اين روزها، نوشته‌هاي آگرانديسمان را هم داشت مي‌فروخت! بخصوص آن نوشته‌ات درباره كاربرد مفيد انگشتان در دريمرز خيلي پرفروش بود! دخترجان! باور كن هيچ‌كدام از دوستانت مايل نيستند خبر خودكشي تو و احيانا تكذيب آن را در روزنامه‌ها بخوانند! چرا حرف گوش نمي كني تو. علامت سوال

Anonymous said...

کسایی که هیچ محلی از اعراب ندارند را نمیتوان با یک بستنی آبستن کرد
شب خوش وخوش شانسی