شب قبلش بود که یکهو پر شده بودم از خاطره ی
آبی یخ خاکستری داری ، از همان روز سال قبل
که لابد روپوش پرلک و پیس دارویی تنم بوده
که سه طبقه را پرواز کرده بودم تا حیاط
و ایستاده بودم آن گوشه ای که کافی شاپش به راه بود آنوقت ها
و دست چپم حرکت می کرده روی لب پری آجرها
و گوش راستم جان می کنده تا بشنود که چه می گوید آن صدای آرام
و سعی می کرده جواب های بی ربط ندهد به حرف های نشنیده ، دهانم ، که یک طرح لبخند بوده روش
خواسته بودی ببینیم حتما که من گفته بودم شب یلدا چه پس و خانواده و سنت
و گفته بودی که گریزانی از سنت و من گفته بودم به خاطر بچه ام
که بعدها این چیزها مثل نشانه هایی از بودن دنباله دار آدم ها بشود اسباب خوشیش
- گول زنکش شاید -
بچه ی تو ولی قرار نبود خوش باشد دلش به قرمزی هندوانه و انارها
که باید یاد می گرفت دست هاش تمیز باشد وقت برداشتن سی دی ها
ـ با سه انگشت باز ، فقط لبه ها ـ
چهارنعل پله ها را برگشته بودم بالا و طرح لبخند مانده بود پس لب هام
حالا بعد یکسال آبی یخ خاکستری دار بود که به یادم میامد
و فکر کرده بودم چقدر مزخرفند این شب ها که من را دور می کنند از من و حتی تو
خواسته بودم زودتر بنشینم غرنامه بنویسم و وقتش که شد پستش کنم
که چقدر بیرون است از من زنگ شادی توی صداها و رنگ میوه ها و طعم غذاها
چه خوب شد که خانومم فهمید یلدا کردن توی خانواده ی همسر است که معنی می دهد
و آمد
بعد سه تایی* گره خوردیم توی تخت من و موسیقی های خودمان را شنیدیم و حافظ خواندیم
چمباتمه زدیم روی زمین پشت میز ناهارخوری و به یاد پشت شمشادهای مدرسه انار خوردیم
زنگ شادی توی صداهای هال مال ما نبود اما نغمه های شاد ما توی خودمان جاری بود
می خواستم غرنامه بنویسم ، که چقدر خسته کننده شده اند این روزها سنت ها
اما دخترک آمد و زندگی شد سبز و قرمز و کیهان کلهری .. و من هنوز گریزان نیستم از سنت ها
برای اینکه خیال نکنید ریاضی بلد نیستم من*
اضافه می کنم شخص سوم خواهر نازنیم بوده که بس که هست همیشه
فکر نمی کردم نیاز به ذکر باشد حضورش
قطعا هم که من سنتی تر از آنم که بیایم هم ـ بستری با همسرم را مکتوب کنم اینجا
آبی یخ خاکستری داری ، از همان روز سال قبل
که لابد روپوش پرلک و پیس دارویی تنم بوده
که سه طبقه را پرواز کرده بودم تا حیاط
و ایستاده بودم آن گوشه ای که کافی شاپش به راه بود آنوقت ها
و دست چپم حرکت می کرده روی لب پری آجرها
و گوش راستم جان می کنده تا بشنود که چه می گوید آن صدای آرام
و سعی می کرده جواب های بی ربط ندهد به حرف های نشنیده ، دهانم ، که یک طرح لبخند بوده روش
خواسته بودی ببینیم حتما که من گفته بودم شب یلدا چه پس و خانواده و سنت
و گفته بودی که گریزانی از سنت و من گفته بودم به خاطر بچه ام
که بعدها این چیزها مثل نشانه هایی از بودن دنباله دار آدم ها بشود اسباب خوشیش
- گول زنکش شاید -
بچه ی تو ولی قرار نبود خوش باشد دلش به قرمزی هندوانه و انارها
که باید یاد می گرفت دست هاش تمیز باشد وقت برداشتن سی دی ها
ـ با سه انگشت باز ، فقط لبه ها ـ
چهارنعل پله ها را برگشته بودم بالا و طرح لبخند مانده بود پس لب هام
حالا بعد یکسال آبی یخ خاکستری دار بود که به یادم میامد
و فکر کرده بودم چقدر مزخرفند این شب ها که من را دور می کنند از من و حتی تو
خواسته بودم زودتر بنشینم غرنامه بنویسم و وقتش که شد پستش کنم
که چقدر بیرون است از من زنگ شادی توی صداها و رنگ میوه ها و طعم غذاها
چه خوب شد که خانومم فهمید یلدا کردن توی خانواده ی همسر است که معنی می دهد
و آمد
بعد سه تایی* گره خوردیم توی تخت من و موسیقی های خودمان را شنیدیم و حافظ خواندیم
چمباتمه زدیم روی زمین پشت میز ناهارخوری و به یاد پشت شمشادهای مدرسه انار خوردیم
زنگ شادی توی صداهای هال مال ما نبود اما نغمه های شاد ما توی خودمان جاری بود
می خواستم غرنامه بنویسم ، که چقدر خسته کننده شده اند این روزها سنت ها
اما دخترک آمد و زندگی شد سبز و قرمز و کیهان کلهری .. و من هنوز گریزان نیستم از سنت ها
برای اینکه خیال نکنید ریاضی بلد نیستم من*
اضافه می کنم شخص سوم خواهر نازنیم بوده که بس که هست همیشه
فکر نمی کردم نیاز به ذکر باشد حضورش
قطعا هم که من سنتی تر از آنم که بیایم هم ـ بستری با همسرم را مکتوب کنم اینجا
5 comments:
agar in khatereha nabodan....shayad saboktar bodim...ama shayad ham digar risheyi nabod ke bahash sar konim rozhaye ayandaro.
سنت ها مسکنند !
خانوم جان دعوتت کردم به یلدا بازی. بدو بنویس
ما دوست می داریم که خودمان مزه مزه کشف کنیم دنیای مان را.. چه کارمان که چه قبلن بوده یا نبوده... آن طور که همه مان خدای ناکرده لالمانی و زبان در قفا باید از دنیا برویم... ازه گی لاور را که در جزء آپشن ها نمی گذارند... فکری باید به حال شان/مان کرد!
این "ازه" تازه بود... ت ش نیافتاده است... منت گذاشته ت سرش بگذارید
Post a Comment