Tuesday, January 16, 2007

که می گوید "مایوس نباش" ؟

هیچ کس هم خیلی باور نکرد که قصد کرده ایم به گروهی درس خواندن
من ریشه یابی کردم که رسیدم به ترم یک ، که یکی از میزهای کتابخانه را به اشغال درآورده بودم
به مدت دوروز و هندسه ی مناظر و مرایا !! می خواندیم با همپالکی آن روزها
باقی سابقه دار نبودند


، هنوز که دانشگاه نرفته بودم و عکاسی هم نمی خواستم
رفته بودم سر کلاس سال آخری های آزاد

که محمود کلاری فیلمبرداری درسشان می داد
و هی فکر می کردم چه بی سوادند دانشجوها

که من هم اینها را می دانم .. گذشت تا قرار بگیرم در آن جایگاه
و سینما برای مبتدیان دستم بگیرم

و به عنوان ریفرنس از کتاب کنکورم استفاده کنم
یادش به خیر کتاب های مرجع زبان اصلی سال کنکور

چه ها که نکرد این سیستم آکادمیک با ما
دور نیست که برگردم به اکرم و امین دبستان و آن پیرهن های زشت با شلوارشان و غذای لذیذ

سه نفری نشستیم و جزوه ی دستنویس کلاسی خانومه کپی دست هرکدام
و عقل ها روی هم و خاطرات و علوم دوره های ماقبل
بعد امروز استاد چاق برگه ها را تصحیح کرده و من شده ام دومین نمره ی کلاس با یک نمره اختلاف و چند ؟ چهارده
! خانومه که جزوش منبع بود و دست به دست می چرخید ؟ ده
شیرزن می خواست که قد علم کند که جواب های استاد اشتباه بود که یافت می نشد
تازه این قصه ی خوب و خوشش بود .. که خیال ها دارد برای دوشنبه ی دیگر

__

دختر انقدر آواز خواند که اتفاق خوشش افتاد
من چه شد نصیبم ؟ دست درازی های خیابان انقلاب
__

دیشب آن لاین بود .. شروع کردیم به بازی قدیم
.. فکر کردم او هم می داند که دروغ می بافم من ؟ همان قدر که من می دانم که او
امروز خواهره گفت صبح مادرش فوت کرده
یک بار دیده بودمش و مبهوت که بیشترین عشوه بازی های کلامیش را با مادرش داشت
دیشب گفتم که چه خوشحالم که عکس سیاه - سفیدش روشن است ، حالا که خودش اینهمه دور
حالا شده کابوسم که عکس را که ببینم ، چه باید بگویم .. چه طور تسلیت
و برادرش که حالا تنهاست خیلی و همسن های من..زیادی جوان نیست برای اینجور بی کسی؟

ـــــــــ

، این متن قرار بود شاد باشد .. با وجود نمره ی طرب ناک من
حالا نیست
از مرگ خسته شده ام .. انقدر که یکی درمیان اینجا بنویسم از آمد و رفتش
نیست کسی که بزاید ؟ عروسی کند ؟ بعد من هم ، بازی ؟

--

عکاس این عکس من نیستم ، کادرش زیادی باز بود .. جمعش کردم

4 comments:

YUMMY said...

من فقط به خاطر تو سعی میکنم تا فردا شب عروسی کنم
پس مایوس مباش

Anonymous said...

قديسان ما معجزه نمي‌كنند. بر روي آب راه نمي‌روند. به كوه‌ها حكم نمي‌رانند. باد را زير فرمان نمي‌آورند. قديسان ما كاري بهتر و بس بهتر از معجزه مي‌كنند. غم را شفا مي‌بخشند و هر اندوهي را از دل مي‌شويند./ ما شادي سيال را از گودي دستان‌شان نوشيده‌ايم./ نه اندرزي، نه مثلي. تنها شادي، تنها لبخند. شادي نهفته در لبخند، لبخند نهفته در شادي./ زيرا نزد ما هيچ چيز نيازمند واژه نيست: لبخندي بسنده است - شبنم لبخند بر روي سبزه سكوت./ زيرا نزد ما نقطه مقابل جنون خرد نيست، شادي است... "رفيق اعلي" روزنه‌اي به زندگي فرانچسكوي قديس

__ said...

یرمای الگو جان می دانی خیلی زشت است آدم تغییر رشته بدهد برای عشقش که همانا هنر باشد بعد درس نخواند !
ولی خوب باید بگویم که یک جور محرک شده ای ، کامنتت را که خواندم تا صبح خواص دستم بود ! :دی
از آن جو گیر ها نیستم ها ، فکر می کنم اسمش را بگذاریم الگو سازی بیشتر بیاید .
(چشمک)
آن اول که آمدم هنر ، طراحی صنعتی می خواستم . ولی حالا بیشتر که فکر می کنم می بینم تمام رشته های هنری دوست داشتنی هستند .
ادبیات نمایشی ، نقاشی ، عکاسی ، مجسمه و حتی فرش .
تا خدا و اراده چه بخواهند .

__ said...

کیوان موسیقی درس می دهد ، ارجمند نیست .
آقای ژیان هم استاد ریاضی بودند ؟ نه ؟ حالا به دوستان من قمشه درس می دهد ، ایشان هم هستند هنوز البته ،
خانم شریف هم یک طوری هست ، جیغ جیغویی اش به کنارها ، این چه اسمی ست آخر برای بچه ی بی گناه گذاشته است ؟ :دی
خلاصه الگو جان ، خانم مادر هم نشسته اند کمال تشکر را دارند برای سر به راه کردن فرزند دلبندشان
:بوس