Tuesday, January 16, 2007

می گزم لب به سکوت


قبلی را که فرستادم که شده کابوسم دیدنش اینجا و چطور تسلیت
آن لاین بود ، با آن ورود ممنوع نات ات مای دسک البته که شده بود مایه ی آرامش
تا درآمد که سلام دادن یاد نگرفته ای هنوز
و من دست به دامن آقای بزرگسال آن - لاین ،که چه کنم حالا و واکنشم چی
داشتند یاری می رسانیدند
آقای صاحب عزا اما انگار نه انگار ،حرف .. بعد میل* را فرستاد
چه خوب که از بین تمام این روزهای این چندماه ، همین دیروز خواهره کارش افتاده بود به آنجای شهر
وگرنه که من پای این کلیدها یخ می کردم، شب
که کم هم نکردم
فقط نوشتم می دانستم ، که می دانم چقدر سخت می تواند باشد
و من غلط کنم اگر بدانم و خداکند هیچ وقت هم نفهمم

و کلام بی چیزست و نارسا
حتی به قدر لمس لحظه ای دست ها هم نیست
و چقدر خرند این زردک های چاق مسنجر که آغوش باز تسلی ندارند
می نویسم یک بغل گنده .. فکر می کنم می فهمدش ؟
تا دیر حرف زدیم .. انگار نه انگار .. من هیچ وقت نمی خواسته ام بازیگر شوم

____

*
تموم شد.


دیروز بود ، امروز نیست.
فردا هم نیست.


بابا امد ، بابا نان داد.
بابا رفت.

روی سنگی نوشتیم:
هیچ صیادی از جوی حقیری که به گودالی میریزد.
مرواریدی
صید
نخواهد کرد.


مادر بود ، مادر جان بود.
مادر امروز رفت.

دوستان همدردی می اوردند
و محبت و مهر
برای من و ارش
من و ارش برای دوستان شادی و سلامتی
ارزو داریم
با سپاس با مهر


و هنوز هم:
هیچ صیادی از جوی حقیری که به گودالی میریزد.
مرواریدی
صید
نخواهد کرد.



مادر و پدرمان نیستند.
یادشان ، محبتشان ، مهرشان همیشه هست.
همیشه هست.
همیشه هست.
همیشه هست
بابک ...- بیست و پنج دیماه هشتاد و پنج
______

عصبانیتش را دیده بودم ، که آرامی چشم هاش موج برمی داشت ، غم داریش را نه
خیس شدگی چشمهاش را نمی توانم بسازم

در غمتان شریکم ، جمله ایست که که اینجور وقت ها با تمام وجود می فهممش
کاش می شد واقعیش کرد

3 comments:

Anonymous said...

به قدر همه دنيا مي فهمم اين گنگي لعنتي كلمه ها و صورتك هاي مضحك مسنجر را...
و با اين همه چقدر كلمه ها در دستت رام بودند يرما جان.
حس كردم دردت را، دردش را...

__ said...

صبوری می کنم تا طلوع تبسم ، تا سهم سایه ، تا سراغ همسایه
صبوری می کنم تا مدار ، مدارا ، مرگ ...
تا مرگ ، خسته از دق الباب نوبتم
آهسته زیر لب ... چیزی ، حرفی ، سخنی بگو ید
...
دردناک ، دردناک ، و باز هم چقدر دردناک .

__ said...

می دانم همه ی حرفهایت را ، باید کم کم ، کمش کنم این دنیای مجازی را . کمتر شده است حالا . ولی باید به صفر هم برسد .
نمی دانم از اواخر دی شروع کردن و سفت چسبیدن به خواندن پایان خوبی دارد ؟ از آن خیلی خوبها یا نه .
به هر حال قول داده ام به خودم تلاش را نادیده نگیرم حتی اگر یک روز مانده به امتحان کنکور !