Thursday, January 25, 2007

اینجا در چه کاری دوشیزه .. با این گل ها ، گل های رو در پژمردگی ؟

این جوریم را دوست ندارم
نه شبیه بیشتر زندگیمم
نه لااقل جاافتاده در این نقش
همیشه هم می اندازمش تقصیر کوله گندهه و دوربین همراه
که نمی گذارند که همیشه هام فراموش بشود و قالب دیگر را کج و کول می کنند
حس می کنم می شوم یک دافیه ناقص نااصیل تقلبی
این جور که سیاه می پوشم
خواستم دل خانوم محجبه های آموزش کل را بدست بیاورم
بس که این یکی دو روز ، زیاد نگاه کج مردم به قرمزی هام
بعد خسته از کاغذبازی های وقت گیر که رسیدم آنجا
خانومه یک روسری زرد گل دار سرش .. آن یکی هم روسری روشن و چادر
و تمام خستگیم پر .. انقدر هم که مهربان و مودبند
فکر کردم دانشگاهمان را دوست دارم .. خلاف تصورات این ماه ها
کجای دیگر اداره های این شهر زن های حجاب زیاد دارش اینجور رنگ دارند؟
فکر کردم چقدر دلتنگ اینجا می شوم
بعد یک جور شادمانه ای رفتم دانشکده .. به دخترک ها سر زدم
بعد نشستم کنار پنجره ی تنهاییهام و نسکافه م را خوردم
و از تصویر سیاه پوش غریبه ای که افتاده بود توی شیشه ی پنجره م عکس گرفتم
ثبات ندارم که .. انقدر باریک است مرز بین دوست داشتن / نداشتن هام

اسم آن خیابان است که دستهام را می لرزاند
یا غریبگی آنجا که هیچ عنصر شبیهی ندارد با جاهای من ؟
چرا یک مقدار انعطاف پذیر نمی شوم ؟ تا کی جاهای همیشگی ؟
این جور دلبستگی به همیشه همان ، خطرناک است

خاطراتم را کاش ازم نگیرند
می خواهم بروم سیحون .. می بینم دم آریا هستم
همیشه از اینور میامدیم آخر و بعد پله ها و سیحون
نقاشی های مسخره ی زشتی روی دیوار آریا است
گالری پایین را هم نمی روم که نمایشگاه آشنایی از سال پیش است
هم به پسربچه ام قول داده ام که با او برومش
هم دوست ندارم سردی حالاهامان ، یاد آن روز رنگ دار چهارتایی خنده و چای گرم این حیاط را خاکستری کند
راه رفته را برمی گردم تا سیحون
بعد می بینم توی ولیعصرم و دی هم که حسن ختام تور گالری گردی های این سوی شهر است
حتی نمایشگاه آنجا هم چنگی به دل نمی زند
جز یک مقدار باسمه های دورر البته
همیشه همان هم نیستم پس ، که اینجور غریبه شده ام با گالری گردی
دنبال چه هستم؟

طرف های ونک ، تازه یادم افتاده اسمم را هم به آقای بزرگسال نگفته ام
دنبال صفت اینکارم می گردم .. جالب یا مسخره یا زشت یا چی
ساال بالایی موزیک چی ِ عددی را می بینم
تعجب می کند که اینجور چرا شدی ؟ قرار اداری / کاری داشتی ؟
برای اینکه حالش را بد کنم می گویم که بزرگ شدیم و دیگر وقت این جدی شدن هاست
بزرگ شدنمان اما خیلی واقعی است ، موهای سفید زیاد او این را می گوید
چه زود گذشت .. خانوم آموزشی این را گفت ، وقتی حدس زد که ورودی هشتاد و چهارم و گفتم که یک
زود گذشت و خوب هم نه .. و ما بزرگ نشدیم .. پیر شدیم
زیر چشم های او این را می گوید .. یاد چشم های خودم میافتم

توی آن شلوغی و ماشین ها که می خواهند زیرش بگیرند ، می ایستیم و راجع به حماقت مراسم عروسی حرف می زنیم
نزدیک هیچ کداممان هم نیست
دو دقیقه بعد از جدا شدن زنگ می زند ، صداش بریده می آید ، و من حرف هاش را نمی فهمم
بعد که می چسبانمشان به هم می شود این که
حس عجیبی داشتم از دیدن یکهوت .. انگار که باید چیزی را می گفتی ، چیزی هست ؟
گفتم که من حرف هام را رو می زنم .. هر چه بوده ، همین
می گوید که چیزی بیشتر از خودت .. چیزی نازل نشود از آسمان روم ؟
فکر کردم
لابد شبیه پری های یاسمین سینایی به نظرش آمده ام
خواهرم بعدتر گفت ، پری نه ، لابد شبیه عزراییل دیده ات ، ترسیده بمیرد

4 comments:

Anonymous said...

Hi,
can i see some of your photo shoots?
Thanks

Anonymous said...

اصلاُ به من چه كه اين خانوم جوان، همين چند روز پيش نوشته بود كه "هه، دانشگاه محترم، منتظر باش من مانتوي پايين زانو بپوشم" و حالا مي‌كوشد كه "دل خانوم محجبه‌هاي آموزش كل" را به دست آورد! در مورد ايدئولوژي و تاريخچه پيدايش احزاب محافظه‌كار هم ايشان مي‌توانند پاي صحبت پيرمردهاي افسرده كافه نادري بنشينند و ريشه‌هاي رفتار خود را دريابند... اصلاُ به من چه! ها؟

__ said...

http://www.magnumphotos.com/Archive/C.aspx?VP=XSpecific_MAG.StaticPage_VPage&SP=photographers_list&l1=0&XXAPXX=SubPanel10

یرما جان این سایت را دیدم ، یاد شما افتادم .

__ said...

میل من :
antique_maid17@yahoo.com

:smile