این را از چشم بیننده هست که می نویسم
که من یکهو چقدر خانوم می شوم
پاسپارتوی سیاه کلا گول زنک خوبی است
این کوله ی گنده اما همیشه اصالت لیدی وجودم را می برد زیر سوال
نمی شود هم که نباشد
برگه ی تعهدنامه ی سر انتخاب واحدی را امضا کردم
مقنعه ، مانتوی تا پایین زانوی تنگ نه ، شلوار
اعتراضی هم برگزار نشد
از دانشگاهمان متنفر شدم
از چارراه ولیعصر و انقلاب
دیروز انزجار بود که قل قل می کرد توی تنم
به همراه کباب ماسیده ی دانشگاه
چقدر یک وقت هایی دلم برای قاشق های حلبیش تنگ می شد
تمامش دوست نداشتنی است حالا در نظرم
دلم دویدن می خواهد و دامن های رنگ رنگ
اینجا نه
که من یکهو چقدر خانوم می شوم
پاسپارتوی سیاه کلا گول زنک خوبی است
این کوله ی گنده اما همیشه اصالت لیدی وجودم را می برد زیر سوال
نمی شود هم که نباشد
برگه ی تعهدنامه ی سر انتخاب واحدی را امضا کردم
مقنعه ، مانتوی تا پایین زانوی تنگ نه ، شلوار
اعتراضی هم برگزار نشد
از دانشگاهمان متنفر شدم
از چارراه ولیعصر و انقلاب
دیروز انزجار بود که قل قل می کرد توی تنم
به همراه کباب ماسیده ی دانشگاه
چقدر یک وقت هایی دلم برای قاشق های حلبیش تنگ می شد
تمامش دوست نداشتنی است حالا در نظرم
دلم دویدن می خواهد و دامن های رنگ رنگ
اینجا نه
3 comments:
اگر مثل لیلا شده باشی شما که همه چیز حل است !
کلی هم خوشتیپ شده بودی حتما .
چه قدر حیف. چه ذوقی می کردیم ما همیشه از دامن های رنگی رنگی شما ها. کلی انرژی بخش بود.
من را می بخشی راستی به خاطر تسلیت دیرم. سخت است همیشه آخر، می دانی که.
حتي در تصور هم نميگنجد كه مثلاَ نائومي كمپبل، روزي به جاني ورساچه فقيد گفته باشد كه من از "اين" لباسها نميپوشم و فقط از "آن" لباسها ميپوشم. خانم كمپبل ميدانست كه اوست كه به لباسها اعتبار ميبخشد، نه لباسها به او. اگر فكر ميكنيد كه اين قياس، يك قياس مغالفارق است، بگوييد كه يك قياس معالفارق است! ها؟ بد ميگويم؟
Post a Comment