داد می کشم ، یکهو
چیزیت شد ؟
این موزیکه !! خیلی دنبالش گشتم
ایستاده خارج از هیجان من
اندوه صدام رو زیاد می کنم ، می گم فرانچسکو نیستی تو که
مهم هم نیست براش .. نه خوشحالیم ، نه اندوه صدام ، نه فرانچسکو
داخل نمی شود
من توی خیالم توی علف ها می دوم ، من توی خیالم برای فرانچسکو نان می برم
.. عاشقش می شوم
پیداش می شود یک روز که موزیک را با هم بگوشیم
که بگویم چطور کرده امش توی این قالب ؟
از آن خنده هاش می کند که دختربچه لابد
مهم هم نیست برام
خیلی قبل ترش فرانچسکو بوده ، خیلی قبل ترش من عاشقش شده ام
بعد او آمده ، رفته توی این قالب و در هم نمی آید تا ببینم اندازه ی کس دیگری می شود یا نه
بعد او رفته و من نتوانسته ام قالب دیگری بسازم ، که کس دیگری توش جا بشود
حالا دنوان هست که برادر سان اند سیستر مون می خواند
حالا توی علف ها می دوم ، نان می برم ، عاشقش می شوم
ـــ
دو ماه پیشترک این خط ها را نوشته بودم و دستم نرفته بود به سند
امروز به دنبال چیز دیگر رسیدم به پست تخمک گذاری فرانچسکوم
،آن وقت ها که هنوز عبوری بارورش نکرده بود،
فکر کردم چند وقت است مانده ام توی این بازی
این همه آدم .. این همه نقش .. این همه بازی
و من نه که گوشه نشین ، دلم جای دیگر اما .. حضوری نیمه ، بی خاطر و خاطره
فنجان سبز دیگر نیست
غنچه های صورتی رز ریخته اند توی مربع زیرش
جمعه ، فنجان سبز را شکستم
شده بودم شبیه جمعه های کلیشه ای که حرفش را می زنند
که فکر کرده بودم یکبار هم که می دانم کجاست ، من نیستم
موبایلم غرید .. فنجان از دستم افتاد
دخترک نوشته بود آنجا بوده و او نبوده
که من بلند خوانده بودم و شده بودم رنگ غنچه ها
غنچه های توی مربع سبز .. جای خالی فنجان .. دلم نمی لرزد دیگر
انگار که خسته شده ام از این بازی
دارم دنبال داستان تازه ای می گردم
ــ
داشتم به جای خالی فنجان سبز فکر می کردم
به غنچه های توی مربع سبز
مربع که باثبات ترین شکل دنیاست .. یا کامل ترینش .. حتی اگر سرخ نباشد و سبز باشد
به دلی که انگار دیگر خیلی هم نمی لرزد
به انسان جدیدی که باید بسازم
ترس از یائسگی .. نکند که نتوانم ، یا ناتوانی رحم .. نکند تاب نیاورد
رسیدم به این عکس
پس فرانچسکوهای آسیسی این روزها این شکلی اند
داستان دیگری می سازم
چیزیت شد ؟
این موزیکه !! خیلی دنبالش گشتم
ایستاده خارج از هیجان من
اندوه صدام رو زیاد می کنم ، می گم فرانچسکو نیستی تو که
مهم هم نیست براش .. نه خوشحالیم ، نه اندوه صدام ، نه فرانچسکو
داخل نمی شود
من توی خیالم توی علف ها می دوم ، من توی خیالم برای فرانچسکو نان می برم
.. عاشقش می شوم
پیداش می شود یک روز که موزیک را با هم بگوشیم
که بگویم چطور کرده امش توی این قالب ؟
از آن خنده هاش می کند که دختربچه لابد
مهم هم نیست برام
خیلی قبل ترش فرانچسکو بوده ، خیلی قبل ترش من عاشقش شده ام
بعد او آمده ، رفته توی این قالب و در هم نمی آید تا ببینم اندازه ی کس دیگری می شود یا نه
بعد او رفته و من نتوانسته ام قالب دیگری بسازم ، که کس دیگری توش جا بشود
حالا دنوان هست که برادر سان اند سیستر مون می خواند
حالا توی علف ها می دوم ، نان می برم ، عاشقش می شوم
ـــ
دو ماه پیشترک این خط ها را نوشته بودم و دستم نرفته بود به سند
امروز به دنبال چیز دیگر رسیدم به پست تخمک گذاری فرانچسکوم
،آن وقت ها که هنوز عبوری بارورش نکرده بود،
فکر کردم چند وقت است مانده ام توی این بازی
این همه آدم .. این همه نقش .. این همه بازی
و من نه که گوشه نشین ، دلم جای دیگر اما .. حضوری نیمه ، بی خاطر و خاطره
فنجان سبز دیگر نیست
غنچه های صورتی رز ریخته اند توی مربع زیرش
جمعه ، فنجان سبز را شکستم
شده بودم شبیه جمعه های کلیشه ای که حرفش را می زنند
که فکر کرده بودم یکبار هم که می دانم کجاست ، من نیستم
موبایلم غرید .. فنجان از دستم افتاد
دخترک نوشته بود آنجا بوده و او نبوده
که من بلند خوانده بودم و شده بودم رنگ غنچه ها
غنچه های توی مربع سبز .. جای خالی فنجان .. دلم نمی لرزد دیگر
انگار که خسته شده ام از این بازی
دارم دنبال داستان تازه ای می گردم
ــ
داشتم به جای خالی فنجان سبز فکر می کردم
به غنچه های توی مربع سبز
مربع که باثبات ترین شکل دنیاست .. یا کامل ترینش .. حتی اگر سرخ نباشد و سبز باشد
به دلی که انگار دیگر خیلی هم نمی لرزد
به انسان جدیدی که باید بسازم
ترس از یائسگی .. نکند که نتوانم ، یا ناتوانی رحم .. نکند تاب نیاورد
رسیدم به این عکس
پس فرانچسکوهای آسیسی این روزها این شکلی اند
داستان دیگری می سازم
4 comments:
یرما ، یرما
به قصد پینگ پنگ اومده بودم، با بدن برنزه و عرقکرده و آماده برای یک ضربه اساسی. ولی با این چیزی که نوشتی، نمیشه. فرانچسکو-دون یا فرانچسکو؟ یه نفر به من گفته جوابشو. فرانچسکو میتونه یه زرافه باشه یا یه قدیس یا یه قیافه اخمو اون دست خیابون. ولی فرانچسکو-دون میتونه از همهی اینا زرافه تولید کنه. مثلاً
از 1989، كه تنها "فرانچسكو"ي سينما را دادند به بچه بد هاليوود – ميكي روركي – كه هيچ شباهتي به فرانچسكو اسيسي واقعي نداشت، بازي كند، فرانچسكوها اين شكلي شدهاند. تصور كن اگر نقش فرانچسكو را ميدادند به دني دوويتو – كه با يك گريم مختصر، ميشود فرانچسكو اسيسي مجسم -، چهطور ميتوانستند قلب باستر كيتني شما خانومهاي جوان را تسخير كنند؟
یرما، یرما
هرگز در زندگانی اسیر ظواهر دلفریب مادی و بندهی نقشهای زده بر آب نبودهام و بارها خردهگیران، وارستگیام را ستودهاند...ء
ولی آخه جون من، اینم شد تمپلیت که تو داری؟ خودت احساس انزجار و ترک دنیا بهت دست نمیده وقتی میای تو؟ خدا رو شکر که جان لنون رو کشتن که نبینه این وضع رو ...ء
ولی از شوخی گذشته، آگراندیسمان «رترو-مدرن»ه
لذت پیدا کردن یه موسیقی.. و فریادش و از جا پریدنش..
و فرانچسکویی که بفهمه..
...
کی بود؟ وقتی برادر خورشید و خواهر ماه رو دیدم از تی وی؟
کی بود که توی مدرسه زمزمه می کردیم سرودش رو..؟
...
Post a Comment