Monday, March 05, 2007

و درد خاموش وار تاک ،هنگامی که غوره ی خرد در انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند

بی خوابی و بارکشی و آن همه انرژی رها شده در بادم، کنار
خیابان و محتویات و اضافاتش دیگر جزو عادت شده هام نیستند انگار
که حرف های همیشگی و هرروزه اینجور مستاصلم می کند
زنگ می زند که نشسته تو و منتظر
و می شود نجات بخش من
حرف های معمول احوال پرسی های خویشاوندانه
که می گوید چندنفری را گرفته اند انگار
که من نیرویی برای فهمیدنش هم ندارم
چه گلیم سرخشان را زود پهن کرده اند
.. و می ماند در هوا ، حرف و فکرش هم
زیاد که می شویم و صداها قاطی می شوند توی هم

.. نصفه شب و نیمه جان و چنین بمبارانی
من که از صبح بیرون و از صبح بی خبر
دلم می خواهد که نگران نشود
دلم یادش میاورد که این چیزها باید دیگر عادی شده باشد برایش
و خوش می کند خودش را
که احتمالا که فقط پیشگیری
و چقدر هم پیشرفت کرده اند
دیگر خبری از آبلیمو و فلفل و این ها نیست
گرچه به این بادکنک های امروزی هم نمی شود اعتماد کرد
بچه اگر بخواهد بیاید ، می آید
حتی اگر کسی منتظرش نباشد
حتی اگر کسی نخواهدش

3 comments:

Anonymous said...

Yerma,

The pic is so cute.

I read about that incident... 2 years ago ...
Horrible.

Anonymous said...

وسط بمباران، این عکس بیشتر از آنچه بتوانم بگویم و بنویسم زیبا و زیبا و دل‌نشین و انسانی بود. بی‌نظیر... مرسی واقعا
:)

Anonymous said...

man didam ke dar yek weblogi hameye blog haii ro ke dar morede dastgiri e akhir neveshtan list kardan. faghat esm e shoma nabood. motmaennam ke ghasd o gharazi dar kaar e va amdan inkaro nakardan. chon hameye dar-e-pitt ha oonja boodan. vali blog e khoobi mesle shoma nabood. shayad az hesadateshoon e.