Tuesday, May 08, 2007

آب لیمو دارم ، می خوری ؟


خانوم صاب باغ لیموی ماه آگست .. این چندخط را برای تو می نویسم بیشتر

این روزهام پر رنگ اند و لیمو هم
این روزهام پر طعم های قدیمند در جاهای برای من نو
دارد یادم می آید با مقنعه ی رنگ زغال هم می شود خوشی کرد
اگر رنگ مبنات را بگذاری قرمزی شال کسی .. خاکستری سنگ فرش خیابان می شود سایان ! می دانستی ؟
بعد می توانی خانه ی هنرمندان تا جمالزاده را روی سایان راه بروی و ترافیک زیاد ملاصدرا هم نترساندت
و برسی به لیمونادی ، که حالا خیلی هم سبز نیست یا سفت ، اما کس دیگر هم که تاییدش کند می شود پرملات ترین ِ این وقت ها
دارم لذت خوردن را باز پیدا می کنم
طعمش شبیه ساندویچ های دبیرستان است که از وسط نصف می شد
شبیه روزهایی که هزار وعده در روزت روی ترازو نمی گذرد
و حسرت نیمه ی یک کیک قهوه ای که دزدیده نشد

این حرف بدصدای خ ، چه ترکیب های خوبی که نمی سازد
.. خوردن و خیابان و خواندن و خریدن خوابیدن و خیال بافتن و خوشی

از تلخ ترین واقعه ای که آدمیزاد می شناسد
می شود شیرین ترین حاصل را به دست آورد

اتفاق های بیرون ما خوب نیستند
من اما نزدیک بینم

___


بعله ! عکس این دوتا چاق باید هم غیرقابل تحمل باشد
عکس سکسی بوی را هم خواسته ای که برای من یادآور همان خرسک شصت و شیشی است فقط
اما بیا فکر کنیم پشت این دست ها ، که آن قدرها هم خواستنی نیستند ، همان است که باید

و برای مریم هم ، که هیچ نژادپرست نیست

3 comments:

Anonymous said...

خسیس، فک کنم اون باغ لیموی آکوست بیشتر مال من من باشه! البته ایشون خواهرن. ولی نمی‌دونم چه جوریه که حالا که صحبت از خوردنی و خوشگذرونی می‌شه این نوشته‌ها تقدیمی و خصوصی می‌شن. مثه اینایی که نذری میدن، ولی فقط به فک و فامیل خودشون. ما که می‌دونیم چه زد و بندهایی هست. ولی خوش باشین با هم. همه‌ش شوخی بود. الان چنان چیزبرگری تزریق کردم که فقط دلم می‌خواد شما هم به اندازه‌ی من سرحال باشین، هردوتاتون و بقیه‌تون به جز یه نفر.

Anonymous said...

chera hame gir dadan be snapshot in ruza?

Anonymous said...

آب لیمو می خورم دخترک! به این جناب او.جی هم بگو جرزنی نکنه! از اولشم محصول ماه آگوست مال من بود... دهه! هرچی هیچی نمی گیم این مردا پرتوقع تر می شن!