و قرار بود که نامگذاری شود این هفته به نام موزیک
با چهارشنبه ی پیشش که به ارکستر ملل و سالارش نرسید
با این چهار و پنجش که به پیتر
با روزهای میانیش که به خنیا و دیگران
دوشنبه اما رفته بودیم شریف .. فستیوال موسیقی که فقط راک نبود و سنتی هم داشت و کلاسیک و هرچیز دیگر هم
و هرکس که ساز گرفته بود دستش توی آن مرکز علم واجب بود برود بالای استیج و واجب بود تمام هنرش رامعلوم کند
و بیشتری ِ آدم ها به هوای راکی که بخش دوم بود ، که راکی هم نبود ، و بیشتری آدم ها در حالت غر و گرما
... و من چه حس مترسکی شهر اوزم می زند بالا که هیچم نمی شود که سال پیش ، همین روزها ، همان جا
صاعقه جانمان هم چیزکی زد ، مثلا که تمام حجت من از آنجا بودن همان چنددقیقه بود که هیچش هم نماند در یادم
بعد اما راه بود .. مستمر رپ ایرانی خواندنش بود ، ماشین ِ بی هیچ بنزین بود ، شب ِ آخر بنزین هشتاد تومانی بود ، صف بنزین ساعتی بود ، مستمر رپ ایرانی .. مستمر رپ ایرانی .. شب سرم را تکان دادم تا بروند بیرون تمام آن کلمه هایی که هی ک دارند
پنجشنبه ای هم که به پیتر ختم نشد رفتیم تیاتر که ساعت هایی هم بی کار تا شروع
که کج می کنیم تا صبا با والد گرامی و خواهرک
و آدم ها را می بینیم آبشان – گلابشان فرموده و خوب معلوم است که چه کارشان با پستر جهان اسلام
و افتتاحیه ی هنر جدید !! که ما بی هواس
صاعقه جانمان که کنسرت پنجشبه ها را توی هفته می روند که مبادا مشغولی به شلوغی شهر
با خانومی دامنی و خبر هم که امروز رسید که شبش هم به مهمانی
و افتتاحیه ها که نمی شود کار دید ، باید شیرینی و شربت خورد و آدم ها را دید زد
اما گویا آنقدرها هم خبری از جدید و هنر و این چیزها نه
تیاترمان هم خیال روی خطوط موازی آقای آذرنگ ِ نمایشی بود که همان روال معمول
قاه قاه خنده ی اول و از میانه هقی و اشکی و فین فین آخرهاش
چه به موقع هم .. سه خرداد .. فتح خرمشهر
و امروز بالاخره صد و خورده ای پسر
با سالنی که توی همان خیابانی است که از فروردین پایین نرفته امش هیچ ،و مترسک یک لحظه فکر کرد شاید لای پوشال هاش چیزی هم باشد ،که این بار لازم نبود هی چشم چشم که هستش آیا .. که برنامه همین یک شب بود که وقت بلیت خریدن فکر نکنی دیگران کدام ِ شب ها ، هه ! دیگران ! دیگران
، همان حواشی ِ معمول.. آدم های دانشگاه و فیلم کلاب و کافه و هرجای دیگر .. همیشه همان ها
و نگاه ها که برمی گردند که مبادا سلام
اولین کنسرت این دوسالشان که دوربین دستم نیست ، اجازه اش را ندارم / یم / ند
و گاهی مشتم که کوبیده می شود به ستونی که بی ربط کنار صندلیم به هوا رفته ، انقدر که عادتم شده در قاب جاشان بدهم
زیاد هم نارضا نیستم البت که اول بار است که بیشتری ِ حواسم به صدا
مفرح است ، و چه مایه ی رضایتی بیش از این ؟ که نمی دانم آدم ها چرا غر می زنند که مثلا کدام کفه افتاده پایین
که بشود پسرفت موسیقایی! .. موسیقی سطح بالا که قرار نبوده جاش اینجا باشد .. همین فرحبخشی ذات را شاکریم
گرچه آقای وکالیست به وعده اش وفا نکرد و نیامد از پی خواستاری و اگر سایرین ِ فامیلشان هم عاشق ما باشند بعید است از آن مادر ِ فرق دارشان .. اما در میانه چنان مجذوب ملنگیشان شده بودیم که حاضر بودم به گیس کشی با مدعی اکنونیشان که همشاگردی سابق و خوب گیس هایی هم دارند و شالشان هم انقدر وسیع که بشود پیچاند و پیچاند ، آخر فارغی از تحصیل که بی – ایشان – گذراندگی حاصل نمی آید
هفته ی بعد ، هفته ی پایان نامه است ، کاش بی خیال باقی نام ها شود
با این چهار و پنجش که به پیتر
با روزهای میانیش که به خنیا و دیگران
دوشنبه اما رفته بودیم شریف .. فستیوال موسیقی که فقط راک نبود و سنتی هم داشت و کلاسیک و هرچیز دیگر هم
و هرکس که ساز گرفته بود دستش توی آن مرکز علم واجب بود برود بالای استیج و واجب بود تمام هنرش رامعلوم کند
و بیشتری ِ آدم ها به هوای راکی که بخش دوم بود ، که راکی هم نبود ، و بیشتری آدم ها در حالت غر و گرما
... و من چه حس مترسکی شهر اوزم می زند بالا که هیچم نمی شود که سال پیش ، همین روزها ، همان جا
صاعقه جانمان هم چیزکی زد ، مثلا که تمام حجت من از آنجا بودن همان چنددقیقه بود که هیچش هم نماند در یادم
بعد اما راه بود .. مستمر رپ ایرانی خواندنش بود ، ماشین ِ بی هیچ بنزین بود ، شب ِ آخر بنزین هشتاد تومانی بود ، صف بنزین ساعتی بود ، مستمر رپ ایرانی .. مستمر رپ ایرانی .. شب سرم را تکان دادم تا بروند بیرون تمام آن کلمه هایی که هی ک دارند
پنجشنبه ای هم که به پیتر ختم نشد رفتیم تیاتر که ساعت هایی هم بی کار تا شروع
که کج می کنیم تا صبا با والد گرامی و خواهرک
و آدم ها را می بینیم آبشان – گلابشان فرموده و خوب معلوم است که چه کارشان با پستر جهان اسلام
و افتتاحیه ی هنر جدید !! که ما بی هواس
صاعقه جانمان که کنسرت پنجشبه ها را توی هفته می روند که مبادا مشغولی به شلوغی شهر
با خانومی دامنی و خبر هم که امروز رسید که شبش هم به مهمانی
و افتتاحیه ها که نمی شود کار دید ، باید شیرینی و شربت خورد و آدم ها را دید زد
اما گویا آنقدرها هم خبری از جدید و هنر و این چیزها نه
تیاترمان هم خیال روی خطوط موازی آقای آذرنگ ِ نمایشی بود که همان روال معمول
قاه قاه خنده ی اول و از میانه هقی و اشکی و فین فین آخرهاش
چه به موقع هم .. سه خرداد .. فتح خرمشهر
و امروز بالاخره صد و خورده ای پسر
با سالنی که توی همان خیابانی است که از فروردین پایین نرفته امش هیچ ،و مترسک یک لحظه فکر کرد شاید لای پوشال هاش چیزی هم باشد ،که این بار لازم نبود هی چشم چشم که هستش آیا .. که برنامه همین یک شب بود که وقت بلیت خریدن فکر نکنی دیگران کدام ِ شب ها ، هه ! دیگران ! دیگران
، همان حواشی ِ معمول.. آدم های دانشگاه و فیلم کلاب و کافه و هرجای دیگر .. همیشه همان ها
و نگاه ها که برمی گردند که مبادا سلام
اولین کنسرت این دوسالشان که دوربین دستم نیست ، اجازه اش را ندارم / یم / ند
و گاهی مشتم که کوبیده می شود به ستونی که بی ربط کنار صندلیم به هوا رفته ، انقدر که عادتم شده در قاب جاشان بدهم
زیاد هم نارضا نیستم البت که اول بار است که بیشتری ِ حواسم به صدا
مفرح است ، و چه مایه ی رضایتی بیش از این ؟ که نمی دانم آدم ها چرا غر می زنند که مثلا کدام کفه افتاده پایین
که بشود پسرفت موسیقایی! .. موسیقی سطح بالا که قرار نبوده جاش اینجا باشد .. همین فرحبخشی ذات را شاکریم
گرچه آقای وکالیست به وعده اش وفا نکرد و نیامد از پی خواستاری و اگر سایرین ِ فامیلشان هم عاشق ما باشند بعید است از آن مادر ِ فرق دارشان .. اما در میانه چنان مجذوب ملنگیشان شده بودیم که حاضر بودم به گیس کشی با مدعی اکنونیشان که همشاگردی سابق و خوب گیس هایی هم دارند و شالشان هم انقدر وسیع که بشود پیچاند و پیچاند ، آخر فارغی از تحصیل که بی – ایشان – گذراندگی حاصل نمی آید
هفته ی بعد ، هفته ی پایان نامه است ، کاش بی خیال باقی نام ها شود
1 comment:
moosighi fakher......
khodesh inja koli jocke
payan name inja faghat siyah kardane oraghe ba jeldi fakher.
Post a Comment