Saturday, June 16, 2007

Because the sky is blue it makes me cry


می شه کلی دم شهرداری منتظره زنم بمونیم که تنهایی وارد نشیم به تجمع آدم ترسناکا
می شه سوار ماشینشون که می شم گوینت شیلیاییشونم باشه
می شه کلی جیغ و ویغ و بی آبروبازی دربیاریم
و ملال انگیزی عکس های بی پایان رو از یاد ببریم
خوب البته سلکت کردن کار دشواریه .. انقدر که هی لابلا عکس های تکراری هم
آرشیوم چیزه خوبیه .. اصلا ماها هممون صندوقچه بازیم
بعد خودمون رو هوار کنیم سر ِ آقا ساکته که تکیه داده بودیم به ماشینش بی خبر
گوینت پشت ایلفورد گندهه شلوار پاش کنه که نگیرنمون
بعد که آقا ساکته خسته شده از بلند شدن توسط ماها و صداهای بلندمون و ولمون کرده به امان خدا تو میدون
پیاده تا برسیم به کافه تازهه و یکم مونده یه پسی آشنای دیگه که بلند می شود
و کافهه که بامزست گرچه چیز عجیباش گرونن
و آدامس خرسیم که جایگاهش مشخصه دیگه ، نه ؟
بعد همون جور عربده کشان تا پارک وی و ادامه ی سروصدا در ماشین کرایه

جمعه صبح پاشیم بریم جمعه بازار .. هیچی نخریم ، خانومای دیروزی خواب مونده باشند ، زود برگردیم
آب انار بندازیم بالا که هلاک نشیم از گرما
عصرش دوباره پاشیم بریم اسلاید ببینیم .. غر بزنیم و نظریات مشعشع صادر کنیم
کمی آشنا ببینیم ، کمی آشنا نبینیم .. به "لابد قسمت نیست " متوصل شویم
دختره ی بی بی اسی دوران کودکی رو بالاخره رویت کنم
و بفهمم که تصویرسازیم از آدمهای این پشت ، هیچ وقت به واقعیت نزدیک نمی شود
یعنی هیچ معادل گویاتری از بورینگ نیست برای ملال انگیز ؟
فرح بخشی ِ کار آقای سیبیلوی ریز ِ دوست سابق ِخانوم ِ در آستانه ی تاهل ، هم البته بود
و شادمانی یواش ِ استمراری ِ ریزگل های شوهر گرامی
هیچکیو بلند نکنیم
با دوست ِ کند شده ی شوهره بریم کافه ی عزت چپون که من هنوز خوردنی ِ منحصرش رو در نیافتم

امروز امتحانای خواهره تموم می شه
می شه هر روز تعطیلی کنیم
و یادم هم نره به سوی پایان نامه ی مانده

1 comment:

Anonymous said...

salam yermaye aziz
hamishe tahsinet mikonam.
va............