Saturday, August 18, 2007

Love me tender, love me sweet, never let me go


سومین بارِ هرچیزی را نباید بله گفت
که اینبار دیگر بلیط ها را چپاندند توی دستمان که بروید ببینید
و ما هم که گفتیم لابد قسمت است
وگرنه کی ما این همه محبوب بودیم که از اجرای نخستین، هی دعوت شویم

خواهره از همان دم در گفت نمی شه برگردیم
صد و چهل دقیقه
اینجانب هم که از یک ربع آغازین راه های فرار را بررسی می کردم
اما
یادتان نرفته که چه خوشبینیم ما؟
که هیچ در میانه ول نمی کنیم که همیشه امید هست به خوب شدن
حتی در دقیقه صدوسی و هشتم .. نه ..نه..نه

لبخند باشکوه آقای گیل
چیزی در حد تله تاترهای دهه ی شصت
با شجاعت تمام سینه سپر می کنم و اعلام می دارم از اکبررادی بدم می آید*، بسیار
چه جنس ِاعتماد به نفسی دارد آدمی که تمام حروف را کج و کوول تلفظ می کند و می رود روی استیج؟
حیف معاویه ی نازنینمان و صدای پرابهتش و ان همه انرژی که در چنین کار مزخرفی خرج کرد
یا همین خانوم خروسک پریشان سالن پارک لاله ی سال های دبستان، که من تمام این سالها می دوستمش

بدترین لحظه اما وقتی بود که من بِدو پریدم بیرون و همراهان عزیز گم شدند که دستشویی گویا
و جماعت می آمدند بیرون و می گفتند خوبببببببببببببب
و دختر که داشت می گفت ارزش دوبار و سه بار هم دارد
و من به نیت بدل از دریدنش، دندان هام را فروکردم توی ساندویچ

خوشبختانه که قرانی بر باد نداده بودیم
اما هنوز فکر می کنیم چه کارها که نمی شد کرد در آن دوساعت و نیم
و بسیار هم شرمنده ی زوج جوانمان می باشیم
و البته
مادر کلاژنی ِعلی کوچولومان را فراموش نکرده ایم ها.. فقط منتظریم سریعترین راه به ادالت شاپ را بیابیم
آن شئ گرامی را ابتیاع کنیم و به فرمان چشم در برابر چشم عمل کنیم

بعدش هم با ترس و لرز رفتیم آن کافه ای که نمی شود اسمش را برد
،که مبادا صاحب بلامنازعش برنجد که خرگوش باکره ی سفیدم را کرده اید نمدفروش،

تاریک اندیش ترین و متحجرترین آدم های این دور و ور که من باشم
تا پاسی از شب، می نشینم به سی امین سالمرگ سلطان را پاس داشتن
آخ راستی
این آقا
و ایشان نیز به رحمت ایزدی رفته اند
چه حیف .. چه حیف بسیار
چه حیف تر که ما تقریبا نمی شناختیمشان تازه
زینپس اهتمام می ورزیم تا کوچکترین اهمالی در ابراز مراتب داغداری در مرگ اصحاب نام را مرتکب نشویم
باشد که فراموشتان نشود این ناله سر کردن و قلم فرسودن در مرگ بزرگان نشانه‌ی [...] ماست

پ.ن - مادربزرگ نان های گرد و گرم صبح های جواهرده هم
این یکی را انقدر شیرینی نان هاش زیر زبانم رفته که حق داشته باشم به افسوس

پ.ن دو ـ*ـ به خاطر اين هم و کلا هم

4 comments:

Anonymous said...

:D
akharash ma nafahmidim axhaye ke ferestadim be daste shoma resid ya na!

پدرام said...

avaln az haminja maratebe ozrkhahieh khodam ra ke dar poste ghablietan commenti nagozashte am khedmatetan arz mikonam (miaane aan hame kalame yek kalame ham begooeed update kardim va vaghti migooeem che khabar nagooeed "To"!) bashad ke motaleh shavim az updatean, sanina hamantor ke goftam ostokhane TarghoVVetan ba man (be ghole maroof oon ba man :D) ghablan sohbatash ra kardeh eem va be natije resideh eem, saalesan vaghti migooyam ta'aatr be dard nemikhorad be harfe in bande haghir goosh dahid va naravid ta majboor shavid in hame ghor bezanid, raabe'an ki be ki mige "ghor zan!" :)

saayetan mostadam

Bamdad Km said...

Be khatere tamashaie hamin yek namayesh yani? badat mi-ayad az Akbar Radi?

Anonymous said...

in axe che khoobe?kojas?eraghe aya be gomanam?