یکشنبه بود که تموم شد
بعد کلی شب نخوابی و صبح با صدای زنگ بیدار شوی زود و تلاش بی وقفه ی بسیار بعید از من
همه چیز اما اونجور بود که می خواستم.. تقریبا
آقای رباط جزی پیدا شد و کارها به خوبی چاپ
، این شرکت فروردین بسیار جای خوبی است، توصیه می شود،
خانوم پلاتی نازنین هم که اون شش متریه رو خوب از کار دراورد
قاب گندهه بالاخره آماده شد.. و با زحمت حمل
این وسط فقط عکس های آدما رو گند زد افشین ولیعصر و بد شدن
و من کلییییی سلفیده ام و اگه پول نصفه نیمه ی این زعفرونا نرسیده بود مفلس بودم به کل
دوستان کلی یاری رسوندن
و یه آدم بامزه ای هم اومده بود که من اولش بس که نمی دونستم چرا اونجاست غریبه می گرفتمش
کادوهای مسخره ی جالبم گرفتم!!
شبشم مثل هولای کار فرهنگی نکرده رفتیم نمایشگاه بچه های سربخشیان که کلی خوب بود
و بسیار توصیه می شود
بعدم من به نشمهه و پسردایی تازه مون که از همه بی ربط تر بودن شیرینی دادم
دانشگاهمونو دوست داشتم و کلی دلم تنگ می شه
، هشدار: منتظر غم نامه های من برای آن عزیز باشید،
باورم نمی شه پنج سال.... پنج سال!!!!!!!!!!!!
مهم ترین چیز اما رضایت استاده بود که اونروز کلی خوشتیپ کرده بود
کلیم دفاع کرد بچم، با اینکه من تمام این پنج سال که آرزوی استاد راهنماییشو می پروروندم، پذیرفته بودم که اصلا اهل دفاع کردن که نیست هیچ، ایرادم بدش نمیاد بگیره
اما خوشش اومد.. و این بزرگترین شادیه برام
حتی اگه ده هم بهم داده بودن کافی بود یادم بیاد چطور گفت یه سر و گردن بالاتر از پایان نامه های گزارش کاری ِ کارشناسی که دیده توی سه جا، و لبم به خنده وا بشه
استاد آدم معمولی هم کلی تعریف کرد
استاد تکنسین بیچاره هم که حرفی نداشت بگه
مدیر گروه فعلی و پیشین هم که غایب بودن!
شبش از بی کتابی هی خودمو خاروندم تا فرداش که هری پاتر رسید
و الان که تموم شده .. باز مثل سرگردونا هی می چرخم
و عقم گرفت بس که عکس این دافیا رو اصلاح کردم
اوه! یعنی دیگه هری پاتری وجود نداره واسه خوندن!! اوه! اَه ه ه
، گرچه این آخریا که خانوم رولینگ پولدار شده بودن، آدم هی توی همه ی جمله ها فکر می کرد چه حواسش بوده به هالیوود،
راستی! هیچ کسم گیر نداد به اون پانویسی که ارجاع داده بودم به سر هرمس مارانای کبیر!!
، آخ که چه قدر دلم تنگ شده بود برای هایپرلینک! عوض پانویس نوشتن مسخره!،
این مدته که کم وبلاگیدم، پایان نامهه شد عین اینجا
و همین جور بریده و بی فعل و داغون، که البته بهش گفتن لحن شخصی طفلکا !!
حالا نوشتن این پسته رو هی طول دادم بلکه یکم سروسامون بگیره ذهنم، اما نه انگار
همه ی آدمایی که کمک کردید و عکس فرستادید مرسی
، این پروژه همچنان مفتوحه و در باغ شهادت هم باز باز است در ضمن،
اوه ! هی یادم می رفت به این جمله ی این آقا:
سالها پیش یک وی پی داشتیم که میگفت آدم هیچکدوم از این کارها رو نباید با هم بکنه: کار عوض کردن، ازدواج کردن، بچهدار شدن
اضافه بنمایید آغاز معاشرت و پایان نامه دادن را هم!
دوستک من خیلی معذرت می خوام که من گهو تحمل کردی
و مرسی هم به خاطر اون دوره ی انرجایزر راه دور بودن
خواهره مرسی، مرسی ، مرسی
بعد کلی شب نخوابی و صبح با صدای زنگ بیدار شوی زود و تلاش بی وقفه ی بسیار بعید از من
همه چیز اما اونجور بود که می خواستم.. تقریبا
آقای رباط جزی پیدا شد و کارها به خوبی چاپ
، این شرکت فروردین بسیار جای خوبی است، توصیه می شود،
خانوم پلاتی نازنین هم که اون شش متریه رو خوب از کار دراورد
قاب گندهه بالاخره آماده شد.. و با زحمت حمل
این وسط فقط عکس های آدما رو گند زد افشین ولیعصر و بد شدن
و من کلییییی سلفیده ام و اگه پول نصفه نیمه ی این زعفرونا نرسیده بود مفلس بودم به کل
دوستان کلی یاری رسوندن
و یه آدم بامزه ای هم اومده بود که من اولش بس که نمی دونستم چرا اونجاست غریبه می گرفتمش
کادوهای مسخره ی جالبم گرفتم!!
شبشم مثل هولای کار فرهنگی نکرده رفتیم نمایشگاه بچه های سربخشیان که کلی خوب بود
و بسیار توصیه می شود
بعدم من به نشمهه و پسردایی تازه مون که از همه بی ربط تر بودن شیرینی دادم
دانشگاهمونو دوست داشتم و کلی دلم تنگ می شه
، هشدار: منتظر غم نامه های من برای آن عزیز باشید،
باورم نمی شه پنج سال.... پنج سال!!!!!!!!!!!!
مهم ترین چیز اما رضایت استاده بود که اونروز کلی خوشتیپ کرده بود
کلیم دفاع کرد بچم، با اینکه من تمام این پنج سال که آرزوی استاد راهنماییشو می پروروندم، پذیرفته بودم که اصلا اهل دفاع کردن که نیست هیچ، ایرادم بدش نمیاد بگیره
اما خوشش اومد.. و این بزرگترین شادیه برام
حتی اگه ده هم بهم داده بودن کافی بود یادم بیاد چطور گفت یه سر و گردن بالاتر از پایان نامه های گزارش کاری ِ کارشناسی که دیده توی سه جا، و لبم به خنده وا بشه
استاد آدم معمولی هم کلی تعریف کرد
استاد تکنسین بیچاره هم که حرفی نداشت بگه
مدیر گروه فعلی و پیشین هم که غایب بودن!
شبش از بی کتابی هی خودمو خاروندم تا فرداش که هری پاتر رسید
و الان که تموم شده .. باز مثل سرگردونا هی می چرخم
و عقم گرفت بس که عکس این دافیا رو اصلاح کردم
اوه! یعنی دیگه هری پاتری وجود نداره واسه خوندن!! اوه! اَه ه ه
، گرچه این آخریا که خانوم رولینگ پولدار شده بودن، آدم هی توی همه ی جمله ها فکر می کرد چه حواسش بوده به هالیوود،
راستی! هیچ کسم گیر نداد به اون پانویسی که ارجاع داده بودم به سر هرمس مارانای کبیر!!
، آخ که چه قدر دلم تنگ شده بود برای هایپرلینک! عوض پانویس نوشتن مسخره!،
این مدته که کم وبلاگیدم، پایان نامهه شد عین اینجا
و همین جور بریده و بی فعل و داغون، که البته بهش گفتن لحن شخصی طفلکا !!
حالا نوشتن این پسته رو هی طول دادم بلکه یکم سروسامون بگیره ذهنم، اما نه انگار
همه ی آدمایی که کمک کردید و عکس فرستادید مرسی
، این پروژه همچنان مفتوحه و در باغ شهادت هم باز باز است در ضمن،
اوه ! هی یادم می رفت به این جمله ی این آقا:
سالها پیش یک وی پی داشتیم که میگفت آدم هیچکدوم از این کارها رو نباید با هم بکنه: کار عوض کردن، ازدواج کردن، بچهدار شدن
اضافه بنمایید آغاز معاشرت و پایان نامه دادن را هم!
دوستک من خیلی معذرت می خوام که من گهو تحمل کردی
و مرسی هم به خاطر اون دوره ی انرجایزر راه دور بودن
خواهره مرسی، مرسی ، مرسی
3 comments:
دختر رنگی وبلاگستان...
یه عالمه تبریک
الان دارم بوس و بغل مجازی می فرستم برات
رسید؟!
bah bah! mobarake!
shirini bede!
etefaghan hamash negarane oon panevise mazkoor boodam gole
همین جا جا دارد که در کنار تشکر از امپکس و نودال و مسوول میکروفون اتاق پایان نامه، اظهار کنکجاوی شدید بشود در باب همان پانویسی که فرموده بودید دخترم، ها؟
Post a Comment