Friday, October 19, 2007

Tehran film club is back... WednesdayُS

فکر کردم گناهی که نکرده خواهرک که همیشه باید بسوزد به پای غیراجتماعی بودن های من
تازه میزبان اصلی هم که آمده و ح دیگر رییس نیست که فکر کنی در زمین غصبی داری فیلم می بینی
نشستم انارها را دانه کردم و ورد خواندم به هرکدامشان که بلکه خفه بشود
بعد ژله ی هیجان انگیز قرمز خواهرک را زدیم زیر بغل
و رفتیم فیلم کلابِ باز باز شده
یعنی فکر کرده بودم از پازولینی که نمی شود گذشت
زیاد شلوغ بود، اما دوستهای ما کمتر
دورو خانوم هم بالاخره تصمیم گرفته اند همان وَرِ گندشان را رو کنند کلا ً، انگار
که خواهرک می گوید خیلی هم خوب.. دیگر لازم نیست هی فکر کنیم نقش بازی می کند
یا که وقتی همه ی آدم ها در خیال نایس و کول بودن این آدم .. ما بدانیم پشتش چه بدرفتار هم می تواند باشد

دوتا کوتاه دیدیم از مایا درن، که من خیلی هم دوست نداشتم
که هی طی فیلم ها فکر می کردم شبیه من است این زن؟ نکند که کسی بگوید این را بهم به واسطه ی فرفر ِ موها، که آخرش خواهره اطمینان داد که هیچ هم
همچنان روزمره گی های رئال را بسیار بیشتر می پسندم تا جنگولک بازی های سوررئال
اما یکیش که هیچ صدا نداشت.. خیلی عجیب.. چه دنیایی می شود در سکوت
ساعت ح که نزدیکم بود هم صدا می داد و من غرم میامد و در قهر هم که غر جایز نیست
تئورمای پازولینی را هم.. نه آنقدرها.. یعنی نه در حد مبهوتی و اینها.. در حد خب
که خوشبختانه بسیار کمتر از سالو روانی بود که من ابتداً! نگران خواهرک شده بودم که نکند آن طور
فایده ش اما این بود که یادم آمد شوهر سابق که می گفت به جای خانوم لیمونادی باید بهت بگویند رکوئیمی، بس که هی می نویسی رکوئیم.. که چند وقت بود رکوئیمی نشنیده بودم .. که صبح گذاشتم موزارت را، وقت راست و ریس کردن عکس ها
بعد یک جاهایی فلج می شدم، دستم به کار نمی رفت.. فقط می شد مات بنشینم

حوصله ی خیلی آدم ندارم خوب
دلم یک کف دست کافه نشینی می خواهد یا دورهمی خیلی جمع و جور
بعد این روزهای پیری مگر چندتا مهمانی پیش می آید که سر یکیش بی حوصله باشی و نروی
نرفتم اما
یک کف دست کافه نشینی.. فردا.. نمایشگاه دخترها توی نیاوران
دلم برای هات چاکلت های پاییزیش کوچک شده
پسرک اما نیست که هی به ذوقش... و کرواسون های ویژه ی کادوییش هم
این پاییز که آن یکی نمی شود، کاش خوبی خودش را پیدا کند