یک شنبه ام را دوست دارم، دوروزی گذشته اما فکر که می کنم می خواهم اینجا باشد، توصیه می شود نخواندنش
صبح ِ خیلی دیر یه تلفن بعد ِ عمری از همسر ِ خیلی سابق در باب یک مساله ی تخصصی
عاشقشم که با این کلی سال ِ عکاسی درس می ده و وقتی من هنوز مدرسه ای بودم اون اینکاره بوده، هنوز برای سوالای مسخره ی علمیش به من می زنگه و نمی دونم می شنوه.. انقدر تند قطع می کنه که نفهمه صداهه دورگه است
به همون حالت درازکش، پیغام هایی در مایه های " برن به درک همشون" برای دوست نادیده می فرستم
،انگار که من نبوده ام که تا همین دیروزها چه مدافع روابط و اینها،
شرق نشین فرهیخته مان زنگ می زند که دوستت دیوونست؟ چرا هیچکی به من نگفت
هیچ کی توضیح می دهد که بله هست، ولی یک هیچ چطور قادر بوده به توضیح، وقتی نگاه ها آن قدر به هم گره که انگار در خلاء
بعد یک جور حرف را می پیچانم که ادامه پیدا کند که افسرده نشوم بعدش که یعنی همه ی سوالش این، یا این که هویداست کامل
عذرخواهی که می کند به خاطر صِدام که یک جور می گویم آخر از پریشب ِ خداحافظی تا دم ِ صبح امروز مشغول ِ به معاشرت که انگار ارجی ِ لاینقطع.. بعد می بینم نه اینکاره نیستم من، توضیح می دهم که چه همه مفید و موزه و سینما و اینها
یک جوری قاطی شوخی هم بهش می گویم که چه گه غیرقابل باوری است
ظهر باید بروم بیرون که تا آیپاد شارژ شود و من به زور دو قاشق غذا، می شود ظهر ِ دیر
بابا تا یکجایی می برتم که پیاده که می شوم فکر می کنم تنها مردی که تا تهش دلم غنج می رود براش همین است
زود پیاده می شوم از تاکسی، کلی راه اشتباه، بعد آن عدد!!! زیاد ِ تعجب برانگیز
فکر می کنم بدنم هم دچار وقفه های زمانیست مثل خودِ کاملم، همه چیز را باید توضیحش داد
هرروز، این که چی هست و چه کاره را مثلا، وگرنه شاید خیال برش دارد که جانوری تک سلولی است و من که نمی دانم تک سلولی ها چه می کنند اما مطمئنا وقت کم می آورد
خوش یمن بوده زن دیدنت، یا آن کوچکت، خوش یمن بوده حتما
دانشگاه برای یک امضای ناقابل از استاد گرامی
بیام سر کلاستون؟ - باید بیای درس بدی که.. هه! دلم خیلی هم تنگ کلاس هاش
به خدا که دارند روز به روز بدتر می شوند این بچه ها، خرسک لاغر شده را می نشانم پیش خودم که غریبیم نشود
انقدر خیره می شوم به استاد که حالش بد، دارم ذوق خوش تیپی بچه م را می کنم و گولی بودنش را و رنگ جور ِ لباس ها
تاب ِ دوساعت صندلی را ندارد تنم، هیچ وقت نداشته و حالا کمتر از همیشه
کلاس های خودمان که بود می ایستادم گاهی، یا مثلا تهش را نشسته لبه ی پنجره یا آویزان به جایی
از تاریکی بیرون آمدن از دانشگاه متنفرم
تند ِ تند به جای افتتاحیه ی تصویر سال می روم دکتر که دیرتر از وقت و دکترجان هنوز نیامده
حالا خوب است این یکی را استثنا از میان کل قبیله اش حاضرم به دیدار.. وگرنه یک بدن مگر چه قدر تاب نشستن دارد
کتاب لیلی گلستان را باز می کنم، یک نفس می روم.. یک جاهاییش می خندم، یک جاهاییش اخم، یک جاهاییش خیسی ِ چشم ها
چه زندگیش را دوست دارم، با اینکه خودش آدم ترسناک ِ از دومتر بیشتر نزدیک نشوید
تا تمام بشود و من خیره بشوم به دور و ورم و بعد تازه بروم تو تا یک دقیقه سلام و برو
که در ِ خانه هنرمندان را بسته اند دیگر
که بچه ها می روند سورن و من هم!!! یعنی به خیالم
مطهری را تند تند دویدن تا جم، وعده ی سالاد ذرت به خود دادن یا که کاش یکی پیدا شود که من یک کوکتل نصفه
تا برسم دم رازمیک!! و سورن که کلی آنورتر!! و زنگ بزنم که دوست نادیده برود
بعد دوست نادیده شنیده بشود
بعد من هی بدوم، هی پلیس ها را بپیچم، هی ماشین نباشد، جوانک ها صدای عجیب درآورند
تا برسم.. از دور رنگ ببینم، فکر کنم که حتما خودشان و دست تکان تکان
که بگویم برویم خوب، به خیال ِ اینکه آنها سیرند حالا
بفهمم با ابله ترین مهربان های مملکت است که دوستی می کنم
که نرفته اند تو حتی یا سفارش.. که لرزیده اند تا من برسم
دور حوض نشستن .. خوشمزه های سورن را فرو بردن، با ابله ترین مهربان های مملکت
شب تر، برادرک که بیدار مانده که بعد سه روز ببیند خواهرش را
بک شنبه روزهای عکاسی است تی وی است، چون روز تعطیلی است لابد
آرته که کنتاکت های مفیدش را دارد، بعدش هم در مرغزار گفت و گوی دوقدم مانده به صبح، حسن آقا میزبانی می کند
زندگی با همین آدم های محدود برای من رنگیست
اس ام اس ندارم، کسی بهم تلفن نمی کند، میل هیچ، کامنت هیچ
اینها را نخوانید، به دردتان نمی خورد
یک شنبه ام را دوست داشتم
صبح ِ خیلی دیر یه تلفن بعد ِ عمری از همسر ِ خیلی سابق در باب یک مساله ی تخصصی
عاشقشم که با این کلی سال ِ عکاسی درس می ده و وقتی من هنوز مدرسه ای بودم اون اینکاره بوده، هنوز برای سوالای مسخره ی علمیش به من می زنگه و نمی دونم می شنوه.. انقدر تند قطع می کنه که نفهمه صداهه دورگه است
به همون حالت درازکش، پیغام هایی در مایه های " برن به درک همشون" برای دوست نادیده می فرستم
،انگار که من نبوده ام که تا همین دیروزها چه مدافع روابط و اینها،
شرق نشین فرهیخته مان زنگ می زند که دوستت دیوونست؟ چرا هیچکی به من نگفت
هیچ کی توضیح می دهد که بله هست، ولی یک هیچ چطور قادر بوده به توضیح، وقتی نگاه ها آن قدر به هم گره که انگار در خلاء
بعد یک جور حرف را می پیچانم که ادامه پیدا کند که افسرده نشوم بعدش که یعنی همه ی سوالش این، یا این که هویداست کامل
عذرخواهی که می کند به خاطر صِدام که یک جور می گویم آخر از پریشب ِ خداحافظی تا دم ِ صبح امروز مشغول ِ به معاشرت که انگار ارجی ِ لاینقطع.. بعد می بینم نه اینکاره نیستم من، توضیح می دهم که چه همه مفید و موزه و سینما و اینها
یک جوری قاطی شوخی هم بهش می گویم که چه گه غیرقابل باوری است
ظهر باید بروم بیرون که تا آیپاد شارژ شود و من به زور دو قاشق غذا، می شود ظهر ِ دیر
بابا تا یکجایی می برتم که پیاده که می شوم فکر می کنم تنها مردی که تا تهش دلم غنج می رود براش همین است
زود پیاده می شوم از تاکسی، کلی راه اشتباه، بعد آن عدد!!! زیاد ِ تعجب برانگیز
فکر می کنم بدنم هم دچار وقفه های زمانیست مثل خودِ کاملم، همه چیز را باید توضیحش داد
هرروز، این که چی هست و چه کاره را مثلا، وگرنه شاید خیال برش دارد که جانوری تک سلولی است و من که نمی دانم تک سلولی ها چه می کنند اما مطمئنا وقت کم می آورد
خوش یمن بوده زن دیدنت، یا آن کوچکت، خوش یمن بوده حتما
دانشگاه برای یک امضای ناقابل از استاد گرامی
بیام سر کلاستون؟ - باید بیای درس بدی که.. هه! دلم خیلی هم تنگ کلاس هاش
به خدا که دارند روز به روز بدتر می شوند این بچه ها، خرسک لاغر شده را می نشانم پیش خودم که غریبیم نشود
انقدر خیره می شوم به استاد که حالش بد، دارم ذوق خوش تیپی بچه م را می کنم و گولی بودنش را و رنگ جور ِ لباس ها
تاب ِ دوساعت صندلی را ندارد تنم، هیچ وقت نداشته و حالا کمتر از همیشه
کلاس های خودمان که بود می ایستادم گاهی، یا مثلا تهش را نشسته لبه ی پنجره یا آویزان به جایی
از تاریکی بیرون آمدن از دانشگاه متنفرم
تند ِ تند به جای افتتاحیه ی تصویر سال می روم دکتر که دیرتر از وقت و دکترجان هنوز نیامده
حالا خوب است این یکی را استثنا از میان کل قبیله اش حاضرم به دیدار.. وگرنه یک بدن مگر چه قدر تاب نشستن دارد
کتاب لیلی گلستان را باز می کنم، یک نفس می روم.. یک جاهاییش می خندم، یک جاهاییش اخم، یک جاهاییش خیسی ِ چشم ها
چه زندگیش را دوست دارم، با اینکه خودش آدم ترسناک ِ از دومتر بیشتر نزدیک نشوید
تا تمام بشود و من خیره بشوم به دور و ورم و بعد تازه بروم تو تا یک دقیقه سلام و برو
که در ِ خانه هنرمندان را بسته اند دیگر
که بچه ها می روند سورن و من هم!!! یعنی به خیالم
مطهری را تند تند دویدن تا جم، وعده ی سالاد ذرت به خود دادن یا که کاش یکی پیدا شود که من یک کوکتل نصفه
تا برسم دم رازمیک!! و سورن که کلی آنورتر!! و زنگ بزنم که دوست نادیده برود
بعد دوست نادیده شنیده بشود
بعد من هی بدوم، هی پلیس ها را بپیچم، هی ماشین نباشد، جوانک ها صدای عجیب درآورند
تا برسم.. از دور رنگ ببینم، فکر کنم که حتما خودشان و دست تکان تکان
که بگویم برویم خوب، به خیال ِ اینکه آنها سیرند حالا
بفهمم با ابله ترین مهربان های مملکت است که دوستی می کنم
که نرفته اند تو حتی یا سفارش.. که لرزیده اند تا من برسم
دور حوض نشستن .. خوشمزه های سورن را فرو بردن، با ابله ترین مهربان های مملکت
شب تر، برادرک که بیدار مانده که بعد سه روز ببیند خواهرش را
بک شنبه روزهای عکاسی است تی وی است، چون روز تعطیلی است لابد
آرته که کنتاکت های مفیدش را دارد، بعدش هم در مرغزار گفت و گوی دوقدم مانده به صبح، حسن آقا میزبانی می کند
زندگی با همین آدم های محدود برای من رنگیست
اس ام اس ندارم، کسی بهم تلفن نمی کند، میل هیچ، کامنت هیچ
اینها را نخوانید، به دردتان نمی خورد
یک شنبه ام را دوست داشتم
5 comments:
in moheme ke rooze khoobi boode.
baghiye adam ha
comment ha
sms ha
hashiye hastand.
khersamo maach konid. va hey fesharesh bedid(albate be cheshme khahariha!) bacham joon kande laghar shode aksesho ferestad vasam...
ey baba khanoom chera negaran?
shoma nazaretoon ro goftin va in haghe mosalame shomast.kari ke mire roo divar khodesh ro amadeye har nazari mikone.......
mikhoonim in post haye shoma ro hamchenan.
supreme hoodie
golden goose
adidsas yeezy
goyard
yeezys
balenciaga
yeezy
golden goose outlet
yeezy
goyard
Site recommandé sacs répliques de bonne qualité comme ça répliques de designer de haute qualité cliquez pour en savoir plus répliques de sacs gucci
Post a Comment