سهساعته فیلم تموم شده و ما نشستیم؛ جامون امنه، یه کناری بین ِ دو جبهه، سرم از این زمین میچرخه به اونور.. میخوام حرف بزنم اما حساب میکنم تا نوبتم بشه چه حرفها که زده نشده و چه موضع ِ من تغییرها.. پا میشم میرم کف زمین پشت پسر فرمان قایم میشم، چشمام حوصلهی دنبال آدمها رفتنو ندارن
خویشاوند تو صداش بغض داره، انگاری الانه که اشکش بخواد درآد، میگه که خیلیم کمرنگ تصویر شده جنایات فاشیستی ِ حضرات.. من فکر میکنم باز داره شلوغش میکنه.. میدونم راست میگه وقت تعریف کردن ِ وقتی که از مدرسه میرفته خونه و دوستشو میبینه دار زده، روی پل یا همچین چیزی، وسط شهر، فکر کن دوستتو.. دلنگ.. دلنگ.. دلنگان.. روی دار.. وسط شهر، اما داری شولوغش میکنی دیگه.. داریم زندگیمونو میکنیم.. تو صداش بغض داره، یکمم داد، انگاری الانه که اشکش بخواد درآد
جوونترا به فرنگیا لبخند میزنن.. میبینید که داریم زندگیمونو میکنیم و بدیم نیست و موزیکمونو داریم و جلسهی فرهنگیمونو و مهمونیمونو.. جلوی مهمون آبروداری باید کرد دیگه، جلوی غریبهها.. کاش وقتی داریم از این خونه به اون خونه انتقالشون میدیم چشمشون نیافته به سبز-سفیدها.. کاش میون عکسهای وِلیدنهای من هراس ِ ته چشما رو نبینن که پستچی همیشه چندبار زنگ میزنه.. یکی نقل قول میاره از کسی که فاشیسم یعنی زنگ خونتو که زدن ندونی اومدن ببرن تیربارونت کنن یا آشغالا رو میخوان.. ما که وضعمون اینجور نبوده هیچوقت.. داریم زندگیمونو میکنیم، شولوغش نکن عموجون
اصلا بذار اظهار فضلهمو همینجا بکنم: شایدم بیربط نبود ادبیات زنانهای که پسرعموی خواهره نسبش داد به فیلم، بحث چلوکباب و ژله هم نیست، مساله اینه که وقتی مردها تمام هم و غمشون رو گذاشتن روی ساخت ِ بدیع ِ چلوکباب، زنها رفتن پی نون، خوب چلوکباب شاهی میکنه در برابر نون، اما قوت هرروزت که نیست.. بر عهدهی مردها بیچاره افتاد همیشه در پی ِ کار ِ شاهانه بودن، اما زمینهای برنجو زنا نشاء کردن.. حالا اگه ادبیات زنانه بشه ادبیات ِ روزگذری و خونه و شرح ِ احساسها، برای من یکی که ترجیح داره به آرمانهای عظیم ِ مردانه، پرسپولیس برای من مثله وبلاگه، من وبلاگهای مردونه رو خیلی کمتر میخونم چون پی ِ یه چیز ِ شخصی میگردم میون وبلاگها، نه یه بلندگو برای هوارکشیدن ِ درهمپیچیدهگیهای برجستهی ِهدفمند ِ اجتماعی و سیاسی .. پرسپولیس از جنس خاطره بود و مثله وبلاگ بود، یه سری خاطرهی سفید و سیاه ِ گاه به گاه، جایی که بخوامو نشونتون میدم، جوری که بخوام.. اعترافش هم درخشان بود وقتِ دوجور تعریف کردن ِ هنگامهی عاشقی/فارغی، یعنی که ببین اینطورست نگاه ِ من دوست داشته باشمش میشود الههی باستانی، از چشمم که بیافتد میکنمش کریهترین ِ کَسها..، پرسپولیس مثله وبلاگ بود، بگیر یه نارنج ِ تصویری شده.. ادعای سیاسی بودن هم گمونم نداشته باشه، جز اینکه هر امر شخصی لاجرم سیاسی هم هست.. اما خوب این خاطرهها اینبار فقط بین ِ خودمون نمیمونه، و این درد داره، یه عمر صورتتو با سیلی سرخ نگه داری و لبخند بزنی و حالا پیراهنه ناغافل بره بالا و ببینند پس ِ پشت ِ تنت چه ردهای خونین که نمونده.. این بیسیرت شدن ِ درد داره.. اسکاری که میدن که بیا بیچارهی آسیبدیده درد داره
آها! داشتیم زندگیمونو میکردیم راستی، خبریم از فاشیسم نبود، دومینیکن ِ ناپلی هم که خوب روسفیدمون کرد که گفت فیلم ِ یهجوریه که انگار اینجا هنوز مثله ده،پونزده سال پیشه و اوووه که وضعیت ِ شما الان چه قدر بهتره، همین شد که نصفه شبی به زور چپوندمش تو ماشین که نکنه بدزدنش یا چی که بشیم زغال و روسیاه...، داشتیم زندگیمونو میکردیم و بهحمدالله که نه دوست دانشجومون در بند بود، نه به مهمونیمون حمله شده بود، نه نویسندهمون رو کشتیده بودند.. پتوی پیچیده روی شلوار رو میکشیدیم پایینتر جلوی سفید-سبزها و طلسم ناپدیدی میخوندیم و نذر و نیاز و جوابم میداد
تولدت بود، دیشب نموندی و زود رفتی، من نفهمیدم تو فکر میکنی وضع ِ ماها سیاهتره یا سفیدتره یا سیاه-سفیدیش همین اندازهست. گفتم همیشه نزدیکای تولدت یه چیزی میشه که بزرگتر شی و خاطرهی بیست و سهساله شدن ِ نحس من، امروز که اون پیغامو دادی فکر کردم شوخیه اول.. بعد مطمئن بودیم که بهت یه تذکر کوچولو دادند، آخه تو که هیچوقت خلاف ِ شئونات ظاهر نمیشدی، بعد که زنگ زدم و صدای گریون شنیدم و اسم اون مکان ِ منفورو..... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! هنوز به نظرم به شوخی شبیهتره؛ تو! درست روز تولدت!!، آدما میگن نحسیه معاشرت با منه و بیراهم نیست، به مفدساتتون که اگه آشنای منید روز تولدتون رو در منزل بگذرونید
داشتیم زندگیمونو میکردیم، و زندگیمون گه بود، زندگیمون پر کابوس ِ سبز و سفیدهای منتشر شوندهی از بیننرو بود، داشتیم زندگیمونو میکردیم، اند رامین ایز نات دِد، بات آیم لیوینگ یو.. پرسپولیس توجیهنامهی مهاجرت نیست، مهاجرت توجیه نمیخواهد، وقتی کردتان اما سرجدتان ملافه را بکشید روی زخمها، خوبیت ندارد پیش غریبهها
پ.ن – حالم داشت بههم میخورد از آقای عکاس ِ فرنگی ِ کنار دستیم که وقت این جور صحنهها دست به دوربین میشد، حالا گشتهام میان عکسهای فیلم و بیشترینش همینگونههاش بوده، همین است که فیلم شدنش درد دارد، خانوم ساتراپی نازنین زور هم که بزنید سیاهی این زنهاتان مجال نمیدهد برای ماندن ِ خاطرهی عطر یاسمنهای میان سینههای مادربزرگ
4 comments:
bebakhshida
vali...
boro baba
!!!!!!
chera bayad zakhmaro ghayem kard ?
va tasavor kon adamayi ro ce mishinan ba to too cinema ino mibinan... hich vaght tehran naboodano gharar nist bashan... already fec mikonan shahret ye chaleye gondeye siahe ce har rooz zana ro be jorme boodan dar mizanan... hehe... akkasaye kharejiye film clubetoono bebarid baskin robbins va bezarid roo saretoon halva halva konid ce be 3 4 ta aks razian o 2 kalame bishtar az chizi ce az TV didan midoonan... in khanoom ham jayezehasho mibareo be baghiye nekbatgrapha mipeyvande.
man hanooz in animation ro nadidam
ama har honarmandi hagh dare harfesh ro bezane....manam az inke tasvire siyahi az inja neshoon midan khosham nemiyad ama in siyahi ro khanoome kargardan tajrobe karde.......pas hagh dare be tasvir bekeshe.
ای بابا...اینا واسه خارجیها فیلمه..واسه ما خاطره است..حالت چطوره خوشگله کم پیدایی !
Post a Comment