Saturday, July 21, 2007

تولد به سبک ایرانی


از لطف دوستان جغد و خروس، و تبریک های سروقتشان، انقدر خواب آلودم صبح
که تا در باز نشود و دامن صورتی با کیک خواهرپز مشهورش و آن همه ی زیاد شمع نیاید تو
نه بوی خوشمزه ای بیدارم کرده، نه سروصدایی
فکر می کنم تولد خوبی می شود، همین که این همه آدم به یاد .. مرا بس

مادربزرگ چشمش را عمل کرده، بعد از ورزش خرکی روزهای زوج که تولد نمی شناسد
تند کت گشاد احمدی نژادیم را می پوشم و روسری سفره ای یک و نیم در یک و نیم به سر
بی هیچ آرایشی
بازدید بیمارمان تمام می شود .. خواهرک می رود سمت کلاس پیانوش که آن هم تولد سرش نمی شود
و من بی خودی راهم را می پیچانم تا هفت تیر تا از آژانسش استفاده ی کامل بشود
و اینجاست که خبط بزرگ من روی می دهد
می گویم حوالی پل عابر پیاده می شوم .. و نه کمی پایین تر .. چند قدم فقط
حواسم هست به ارشادگران گرامی .. اما هرروز مگر همین قیافه ام نبوده وقت گذشتنشان
و تازه توی خانه هم کلی خندیده بودیم که ما را که نمی گیرند
...
می چپانندم توی ماشین
اولش می خندم .. وزرا .. هه .. هه
بعد می رویم وزرا و آنجا همه به من می خندند .. هه .. هه
اینو چرا گرفتن آخه !؟!؟
و دختر که اشاره می کند به پاهای جین ِ نه تنگ پوشیده ی من که این استخوان ها را حالا نمی شود کسی نگاه نکند
اس ام اس می زنم قرار کافه کنسل
آدم ها باهام تلفنی هی مهربانی می کنند، دست کم اینبار گوشیم ضبط نشده
اولش راستش ته دلم خوشحال هم شد
وزرا را توی روز ندیده بودم آخر
جز همان صبحی که بوی پتوی استفراغی می داد و من زور می زدم تا کفش هام بنددار شوند
جای زشتی هم نیست
یک دیوار کاشی کاری دارد با نقش شکارگاه مغولی .. یا ایلخانی .. یا صفوی .. یا هر سفاک دیگری
خواهرکان سبز پوش، کم سن و سالند .. هجده .. نوزده
زن هایی که باید تعهد بدهند و مشاوره شوند و هر کوفت دیگر زیادند
جرم : عبور و مرور در خیابان .. زنده بودن .. زن بودن
بعضی ها با مانتوهای بلند،رنگ های تیره ،اما یک لاک ناخن پیدا.. یا حتی کمتر،حد فاصل شلوار تا کفش جلوبسته
یک نفر به شادی قدیریان بگوید خوش خیال بوده که زن هاش فقط صورت داشتند و مچ به پایین دست و پا را
یک نفر یک مربع سیاه بچسباند به دیوار .. زیرش بنویسد زن
زن ها گریه می کنند .. داد می زنند .. من چشم هام را می بندم، سعی می کنم بخندم
دختر هجده ساله ی سبز، می گوید می توانید آراسته تر ازین باشید .. بله، خودم هم می دانم چادر چقدر سکسی ترم می کند خواهرم، تا این کت گشاد بی قواره ی احمدی نژادی .. گه بگیرنت مرد .. از کجا آوار شدی روی زندگیمان؟
تا مانتوی مادربزرگ برسد .. هزار بار قول به خودم که بروم
تا چشمم بیافتد به مامان که از هول چادر سرش کرده که نکند به مانتوی گشاد خودش هم گیر بدهند که کوتاه یا به آن شال سفت بسته، چطور می توانی محجبه باشی؟ چطور می توانی مسلمان باشی مامان ؟
اشک هام زر و زر .. می گویم که هیچ نمی بخشمش .. با آن رای آری سبز .. با به دنیا آوردن من در آن سال های نکبتی شصت در این مرز و بوم پر گهر .. قبل ترش مگر دوستانتان نشده بودند سیبل تیراندازی حضرات ؟
مگر از آسمان آتش نمی بارید ؟ چه کاری بوده تولید مثل ؟ تنازع بقا ؟

کافه ی تولدیم کنسل شده .. پشت تلفن برای چندتاییشان زر می زنم
.. راننده ی آژانس می گوید نباید از موضع ضعف
کی اشک من را دیده بود بعد آن بازداشت شبانه با آن اتهام کلفت در بیست سالگی ؟ .. حالا می خواهم زر بزنم .. زر بزنم

توی خانه هم زر می زنم .. انقدر که اشک خواهره هم در بیاید
شام هم نمی روم خانه ی مادربزرگ
با کسانی که آری داده باشند سر یک میز نمی نشینم، هر چقدر هم طولانی تر بوده باشد سهم میله های هرکدامشان بعدش
هر چقدر هر روز ِ این بیست و نه سال، توی دلشان دنبال کجایی ِ اشکال کارشان گشته باشند

هه ! دیدی خواهره که هی یاد خانومه ی پارسالی که سر کنسرت با من بداخلاقی کرد
و من هی غصم شد که نگفتم هوی ! من بچه تولدی ام، بام خوب باش!؟
...حالا هییییییی به اینا گفتم من بچه تولدیم، اما

انقدر می کوبم روی ای حروف تا پاک شود این سرمه ای ِ سبابه
تا برود سرانگشت هایی که به خاتمی رای داد، به معین رای داد و به رفسنجانی هم حتی
سرانگشت هایی که فکر می کرد می تواند داشته های خیلی کوچک دهه ی هشتاد خورشیدیش را حفظ کند

می روم
می روم
می روم

هیچ حکایت شیره و خره را شنیده اید ؟

7 comments:

Anonymous said...

کافه تولدت رو کنسل کردن می دونم، گرفتنت به زور، بی دلیل، به جرم بودن، می فهمم، کدوممون نمی فهمیم اینارو؟ کدوممون احساس زجر نکردیم زیر اون نگاهها؟
با این حال تولدت مبارک دختره

Anonymous said...

عکاس زیبا اول این که تولدت خیلی مبارک بعدم کور شه هر کی نتونه زیباییو ببینه و ضمنا دست شما درد نکنه. ایشالله قسمت خودت
آذر

Anonymous said...

سلام دوست گلم...با خوشحالي از وبلاگ آذر اومدم اينجا كه تولدت رو تبريك بگم اما حالا بغض گلوم رو گرفت...ما داريم تاوون حماقت بقيه رو پس ميديم...پدرم هنوز هر شب براي من از سنتها و ديد جامعه نسبت به آدم حرف ميزنه...ديشب مي گفت قهرمان قصه بينوايان ژاور بوده نه ژان والژان..و من كه خسته از 12 ساعت كار روي كاناپه افتاده بودم..فكر مي كردم ..تو از زندگي چي مي دوني...از زندگي كردن چطور...تولدت مبارك دوستم..تازه باشي هميشه...

Anonymous said...

تولدت مبارک هرچند که خلق جهان زن بودگی ما رو به سخره گرفته
تولدت مبارک هرچند که زنیت ما جرم ماست
تولدت مبارک هرچند که دل زنانه ات شکست
شاید راز خلقت ما در همین صبوری ماست
من هم متولد تیر ام و هردو در برج خرچنگ.... به من امسال شاد شاد گذشت این تولد
به امید سالهای نیکو برایت

Sir Hermes said...

گاس که ما بودیم، می‌گذاشتیم: تولد به سبک اسلامی دخترم. متاسفیم از ماجرا. از تولدی که خاطره‌ی نحسی شد. از نفس‌کشیدن‌مان در زمانه‌ای که باید همه، شرم‌سار تاریخ باشیم. از رییس‌جمهوری که به قول آن شیخک، هم‌قدِ مردم است. از این که باید هی سرمان را پایین بیندازیم. رادیو گوش می‌کنیم، تله‌ویزیون می‌بینیم، روزنامه می‌خوانیم، فوتبال بازی می‌کنیم، وبلاگ می‌نویسیم و هی باید شرمنده باشیم.

Anonymous said...

تولدت مبارک با تاخیر که مطمئنا" خودت میبخشی ..من نبودمو اس م اس هم ..حالا بیخیال
بعدشم به محمود چه این بازیها اون که تنها نیست ... محمود کلی چکمه واکس بزن داره که شب به شب میشینن با هم به شور و گپ زنی... پیراهن های سرخشان را انداخته اند در شوتینگ و چفیه
خریدنداز سوپر8...محمود فقط جو گیر شده و مشت مشت راه ترقی برای جوانان باز کرده این روزها !چرا از صندوق مهر امام رضا نمیگویی و چسبیدی به حجاب که متانت توست و وقار و شخصیت توست ای زن به تو از فاطمه...ای بابا

yoota said...

چه کادویی گرفتی تو دخملکم ...

تولدت مبارک...