یکشنبه - یک ساعت زودتر برای صف، به نظرتان غیرمنطقی مینماید؟
که ما برسیم و صف، نه که خطی کشیده، تودهای متراکم، که از همان لحظهی اول متوسلمان کند به پارتی
که هه! بفرمایند شاید..حالا.. در راهند
محض ِ دلخوشکنک نه حتی یک آشنا میان ِ آنهمه آدم
بله!! آشناهای آدم حسابی ِ ما را چه به ایرانیبازی، سالن ِ قبلی را اما ترک میکنند همان همانها
یخ میزنیم، حنجرههایمان را از دست میدهیم بس که فریاد جماعت! این فیلم را شما دوست نخواهید داشت، رها کنید
رها نمیکنند. پارتی نمیرسد. ما میکُ/کَ نیم
میرویم جای گرم و نرم ِ خانوم بازیگر.. تا دیرهای شب، که آن خیابان ترسناک باشد
فیلم را که ندیدیم، اما تدوینش بد بود خیلی، نه؟؟؟؟
__
دوشنبه - صبح پارتی زنگ میزنند، دوستتان ندارم، میگویم
میگوید که دیرِ خیلی رسیده خودش، شلوغ بوده، افتاده زمین، دستش مجروح.. حالا به وقت ِ ملی شدن انشاالله
قرار است برویم کار ِ آقای الیسااب ِ ایرانی را ببینیم، دو ساعت زودتر برای صف، به نظرتان غیرمنطقی مینماید؟
که از سهساعت و نیم ِ زودتر آقای همسایه در صف و بگوید بازهم شاید نه
و من نصیحتش کنم که رهاکن.. وقتی پای دوتا از سکسییستمَنهای سینمای فخیمهیمان درمیان باشد، نوبت به ما نمیرسد که خاطر ِ آقای کارگردان ِ سیاه ِ کچل ِ کوتاه ِ شکمدار ِ بسیار دوستداشتنی را میخواهیم
تا به توافق برسیم به ده یا نه و نیم ِ سینمای چسبفروشها
ما باشیم و آقای همسایه و دختر که سردردش را گذاشته خانه و خود را رسانیده
زنگ بزنیم به حضرات که دیر هم شد، شد.. صفی در میان نیست. تا برسم به آقای گیشه که به جای شش، چهارتا نشانم میدهد
رها که بکنم بگو-مگوی با باقی امیدواران به بلیطهای اضافی را و مشغول ِ حضرات ِ تازه رسیده، خواهرک و دخترک را ببینم بلیط ِ نه و نیم در دست، میپرند توی سینما تا لهستانی سیاه سفیدشان را ببینند و من بمانم و نرینهها و هی دلم بسوزد که حیف شد خواهرک نرسید به با ما و هم آقای رقیبِ تراینگللاویمان که آمد و بلیط نبود و رفت
از ارادت ِ خانوادهگی ِ ما به دوازده انگری مِن ِ سیدنی لومت باخبرید شما؟
داریم میرویم نسخهی تازه ساز ِ روسی ِ میخالکوفیش را ببینیم و من گردو شکنانم با دمب ِ مبارک
.......... تنها کمی بعد:
اوه!! خداوندگارا!!! چه کرده این سانتیمانتالیسم بومیکنندهی روسی با امریکایی سرراست ِ جاودانه
یکساعت بیشتر از نسخهی اصلی و دقیقا همان یکساعت اضافه و بلکم بیش
گردوهام سیاه بود، دیدی؟ .. و آنهمه تبلیغ دم ِ سینما، چه خوب که گیر مردم نیامد بلیط
پیانو در قفس، پیانوی سوزان، پرنده..آه پرندهی زندانی... خدایا ما را نجات بده
من و فرانچ غر ِ مدامزنان.. آقای همسایه خاموش، گاهی تلنگرهای من هی، خوابی یا داری میبینی؟؛ دارم میبینم
نگرانی ِ دخترها که تمام شده بود فیلمشان... فیلم ِ ما که تمام نمیشد
اوه!! آرمان..رهایی..احساسگرایی رقیق..عناصر ِبومیساز..؛ استاد ک...خل شدهاند ته ِ عمری به قول فرانچ
نقطهی پایان ِ ورژن اصلی... آغاز شعارهای آقای کارگردان
اینبار بیرون که بیاییم من دوقلو و نیمه باردارم.. و آقای همسایه نعره بزند که دیگر سینماآمدنی نیست
خوب مردک! آنجا میگفتی، میزدیم بیرون، ماها که پایهی بیرون زدنیم کلا
نصف شب است که برسیم خانه و از میان ِ زبالههای اتاقِ من راه باز کنیم
و من سرم داشته باشد بِدَردَد و حسودی کنم به دخترها که چه شادمانند از انتخابشان
و در فکر آن باشم که آن سینمای مملو ِ مسکوت، یعنی همه راضی؟یا خواب؟ یا آلتخُل؟؟
پ.ن – اوه! ای بابا!! پس جریان اینه !!! من که از بچهگیم و اینجور عشق به سینماهای فکفامیل ِ بزرگتر بیشتر از دو و سه ساعت ندیده بودهام، و برای خودم هم که امکانپذیر نیست به هیچوجه... حالا اینکه میگویند زیاد مانوی نیست و بیشتر فرهادی-طوری، راسته!؟؟
که ما برسیم و صف، نه که خطی کشیده، تودهای متراکم، که از همان لحظهی اول متوسلمان کند به پارتی
که هه! بفرمایند شاید..حالا.. در راهند
محض ِ دلخوشکنک نه حتی یک آشنا میان ِ آنهمه آدم
بله!! آشناهای آدم حسابی ِ ما را چه به ایرانیبازی، سالن ِ قبلی را اما ترک میکنند همان همانها
یخ میزنیم، حنجرههایمان را از دست میدهیم بس که فریاد جماعت! این فیلم را شما دوست نخواهید داشت، رها کنید
رها نمیکنند. پارتی نمیرسد. ما میکُ/کَ نیم
میرویم جای گرم و نرم ِ خانوم بازیگر.. تا دیرهای شب، که آن خیابان ترسناک باشد
فیلم را که ندیدیم، اما تدوینش بد بود خیلی، نه؟؟؟؟
__
دوشنبه - صبح پارتی زنگ میزنند، دوستتان ندارم، میگویم
میگوید که دیرِ خیلی رسیده خودش، شلوغ بوده، افتاده زمین، دستش مجروح.. حالا به وقت ِ ملی شدن انشاالله
قرار است برویم کار ِ آقای الیسااب ِ ایرانی را ببینیم، دو ساعت زودتر برای صف، به نظرتان غیرمنطقی مینماید؟
که از سهساعت و نیم ِ زودتر آقای همسایه در صف و بگوید بازهم شاید نه
و من نصیحتش کنم که رهاکن.. وقتی پای دوتا از سکسییستمَنهای سینمای فخیمهیمان
تا به توافق برسیم به ده یا نه و نیم ِ سینمای چسبفروشها
ما باشیم و آقای همسایه و دختر که سردردش را گذاشته خانه و خود را رسانیده
زنگ بزنیم به حضرات که دیر هم شد، شد.. صفی در میان نیست. تا برسم به آقای گیشه که به جای شش، چهارتا نشانم میدهد
رها که بکنم بگو-مگوی با باقی امیدواران به بلیطهای اضافی را و مشغول ِ حضرات ِ تازه رسیده، خواهرک و دخترک را ببینم بلیط ِ نه و نیم در دست، میپرند توی سینما تا لهستانی سیاه سفیدشان را ببینند و من بمانم و نرینهها و هی دلم بسوزد که حیف شد خواهرک نرسید به با ما و هم آقای رقیبِ تراینگللاویمان که آمد و بلیط نبود و رفت
از ارادت ِ خانوادهگی ِ ما به دوازده انگری مِن ِ سیدنی لومت باخبرید شما؟
داریم میرویم نسخهی تازه ساز ِ روسی ِ میخالکوفیش را ببینیم و من گردو شکنانم با دمب ِ مبارک
.......... تنها کمی بعد:
اوه!! خداوندگارا!!! چه کرده این سانتیمانتالیسم بومیکنندهی روسی با امریکایی سرراست ِ جاودانه
یکساعت بیشتر از نسخهی اصلی و دقیقا همان یکساعت اضافه و بلکم بیش
گردوهام سیاه بود، دیدی؟ .. و آنهمه تبلیغ دم ِ سینما، چه خوب که گیر مردم نیامد بلیط
پیانو در قفس، پیانوی سوزان، پرنده..آه پرندهی زندانی... خدایا ما را نجات بده
من و فرانچ غر ِ مدامزنان.. آقای همسایه خاموش، گاهی تلنگرهای من هی، خوابی یا داری میبینی؟؛ دارم میبینم
نگرانی ِ دخترها که تمام شده بود فیلمشان... فیلم ِ ما که تمام نمیشد
اوه!! آرمان..رهایی..احساسگرایی رقیق..عناصر ِبومیساز..؛ استاد ک...خل شدهاند ته ِ عمری به قول فرانچ
نقطهی پایان ِ ورژن اصلی... آغاز شعارهای آقای کارگردان
اینبار بیرون که بیاییم من دوقلو و نیمه باردارم.. و آقای همسایه نعره بزند که دیگر سینماآمدنی نیست
خوب مردک! آنجا میگفتی، میزدیم بیرون، ماها که پایهی بیرون زدنیم کلا
نصف شب است که برسیم خانه و از میان ِ زبالههای اتاقِ من راه باز کنیم
و من سرم داشته باشد بِدَردَد و حسودی کنم به دخترها که چه شادمانند از انتخابشان
و در فکر آن باشم که آن سینمای مملو ِ مسکوت، یعنی همه راضی؟یا خواب؟ یا آلتخُل؟؟
پ.ن – اوه! ای بابا!! پس جریان اینه !!! من که از بچهگیم و اینجور عشق به سینماهای فکفامیل ِ بزرگتر بیشتر از دو و سه ساعت ندیده بودهام، و برای خودم هم که امکانپذیر نیست به هیچوجه... حالا اینکه میگویند زیاد مانوی نیست و بیشتر فرهادی-طوری، راسته!؟؟
3 comments:
اتفاقا" همین دیروز بود که از دوستی حال و احوال جشنواره رو می پرسیدم
چه خوب که هنوزم همون صف های کر کر خنده هست و جماعتی مدهووووووووووووووش!!!! خدا حفظتون کنه
ان جمله را البته ما نمی دانیم که چی بوده ؛ چون در شهر ما نه خبری از جشنواره هست و نه اگر باشد ما وقت و حوصله اش را داریم برویم ؛که همیشه همانند ارسطو معتقد بوده ایم که ویدیوی خانگی به از سینمای نسیه!
تکمله: والبته این هم هست که ما روشنفکری را رها کرده و به سوی سینمای هالیوود چهار نعل می تازیم و همانند بقراط معتقدیم که: دو صد فیلم ظاهرا هنری که اخرش یکی اش هنری از اب در بیاید چون نیم "24" نیست!
Post a Comment