Tuesday, July 01, 2008

بار دیگر شهری که دوست نمی‌دارم

یک راه ِ دم‌دستی ِ بی‌نیاز از سرمایه‌ی فرهنگی هم هست برای آدم‌ها تا دل ِ من را به دست آوردن، یا نه درست‌ترش، توجه ِ من را معطوف ِ به خود کردن
- نه که فتحی باشدها، اما جزو ِ امراض ِ نوادگان ِ آدم است خب، این میل ِ به کسب ِ محبوبیت/موافقت ِ بیشترین‌های ممکن-

این راه هم مثل ِ دور و درازترهاش، از عادت‌های در جان نشسته‌شان است، ادای یک‌باره نیست، قلابی بودنش رو می‌شود
حالا تو بگو خاص نیست، بازی ِ تازه‌ی عمومی ِ جوان‌های این شهر است
تازه‌ی من که نیست یا که حتی همه‌گیر شدنش مایه‌ی ملالم
همین است که هنوز آدم‌ها که سرِ خرشان را می‌گردانند سمت ِ بالا، می‌فهمم که دوستم
حالا تو بگو که آدم‌های کلی‌نگر و مانده در سطح‌، من هم می‌دانم که ماندگارتری ِ فروروندگی ِ آدم‌ها به کنجشان/دنجشان
اما این شهر را، این کلِّ زباله‌دان ِ متعفن را جور دیگر مگر می‌شود دوست گرفت جز که مجموعه‌ی درهم‌جوشی از مکعب‌ها و خطوط.. و بعد نزدیک‌تر، دنج‌ترین و شخصی‌ترین جاهای متعلق به آدم‌ها، آدم‌هایی که نزدیکشان شدن امن است، که می‌شناسیم، که دوستشان داریم
دوست داشتن ِ این شهر برای من در میانه‌ی این‌‌ها، درون ِ خیابان‌هاش، حادث نمی‌شود

__

هاه! می‌توانست مقدمه‌ی پایان‌نامه‌ام باشد این، حیف که یک‌سالی دیر جرات کردم به اعتراف ِ کراهت ِ شهرِ مربوطه
اما عکس ِ مناسب پست حاضر، یکی از آن مجموعه است فقط، و بدرستی که جویندگان از یابندگانند
و تصویر ضمیمه زیادی تزئینی است الان، و سائوپائولو بااینکه خودش هم کثافتی است، ارجح است
___

ظهر که این‌ها نوشته شد، هنوز بی‌رحمیش را نشانم نداده بود شهرِ بزرگوارمان، حالا بیشتر از همیشه می‌ترساندم

1 comment:

Anonymous said...

سلام. دیدی ساختمونه ریخت
امیدوارو سالم باشی..