Wednesday, September 10, 2008

Enjoy the silence

سلام آ

گمان نکنم گذارت بیافتد به اینجا دیگر، اما این نامه را می‌نویسم تا بگویم "برای آلینا" را شنیدم، و خوشحالیِ بزرگم آن بود که نه‌آنوقت که توصیه کرده بودی و یا نه‌همراه با نامه‌ات، تا حالا مجبور باشم بنویسم "برای آلینا"ت را.. اصلا جمله‌ای که به محضِ دانستنِ اسمِ آن‌سکوت‌های بزرگ گفتم هم همین بود، جای اینکه سکوت کنم.... نه که سکوت نشت نکرده باشد توم‌ها، می‌شد مگر؟ با آن سکوت‌های بزرگ که آبِ دهانم را یواشِ یواش قورت می‌دادم و لعنت به تن که سکونِ محض نمی‌شود تا خط نیافتد سکوت.. البته بدی هم نیست‌ها، این خط انداختنِ سکوت توسطِ تن، که حس کنی دستش دور شده تا سیگار را بتکاند، یا آن سنگینی که سنگینی می‌کند روی تمام ِ ثانیه‌های با صدا یا بی.. تن ِ من ولی می‌ترسد که صاف بشود تا برابر شدن ِ نیروها و گاهی صدای مزاحمی در تهِ مسکوتم تلنگری که عادلانه نیست‌، می‌شکنم من.. این‌ها را هم گفتم حتی، جای آن‌که سکوت.. یعنی نمی‌شد که سکوت.. نه که ندانم که بهتر است یا حتی باید، می‌شد مگر؟ همین بهتری اما ترساندم، همین که فکر می‌کنی سکوتی که شکسته نشود کش می‌تواند بیاید تا روی زندگیت و مِه‌دارش کند؛ یا اصلا تقصیرِ شاملو بود با سِحرِ کلام و صداش که (به اسمِ عمه‌جان مارگوت) سرشاری سکوت از ناگفته‌ها را باوراندمان، و ناگفته ترس دارد خب (آب‌وتابِ توضیحیِ خط‌های بعدیِ شعر هم حتی اگر فراموشمان)، پس قطار راه می‌اندازیم از کلمه‌ها تا ناگفته‌ای نباشد/نماند.. قطاره رد می‌شود اما خالی ِ از بر زبان ‌نیامده‌ها

1 comment:

shafagh said...

khanoom gahi sokoot beh az....
khoobi?
modati nayoomade boodam inja