Saturday, November 15, 2008

چه‌قدر سینمای فردین خوب است/ بود/ بازهم؟

جمعه‌ی عصری که بلیتِ تاتر نمیاد گیرت.. که آدمِ الواتی و حتی کافه هم نداشتید که شُدید فرهنگیِ خونواده‌گی، خانوم لاک‌پشتی هم همراه.. که اصلا فیلمِ آقای مانیِ بزرگ رو باید توی سینمای مامانِ مانیِ کوچیک دید، ساعتش مناسب نبود هم اگه، کافهِ که هست، که اصلا من یه بارایی خواب دیده بودم که خونواده‌گی نشسته بودیم تو کافهه.. شلنگ اندازون جمهوریِ ابوریحانو می‌ریم به جانبِ فلسطین، که روزنومه‌فروشی‌های سفید، می‌گم همین‌جاست، می‌گن همون‌جا که سیاه و تاریکه، نمی‌شه.. بوی سوختنی می‌آد.. باباهه از آقای اورژانسی می‌پرسه، سه چهارِ دی‌شب.. نمی‌شه؟شده، اما کاش، کاش، کاش

بعد ما واسه‌ی غمِ تک‌تکِ آدماش غصه می‌خوریم.. خانومِ زیباترینِ سینما، دختر شال‌سبزه‌ی مهربون، آقای یک فنجون موسیقیِ چهارشنبه‌ها که منوی تا اون ورِ سالشو چیده بود و میونِ همه‌ی کارهاش چه وقت و حوصله می‌ذاشت، که خوب شد بالاخره من یه بار، که خوب شد به انجام رسید این هفته منوی موزیک فیلمیِ شصت هفتادی که اونهمه شنیده بودیمش تمومِ روزهای آخر.. عکس‌های موزیکیمون رو کجا نمایش بدیم حالا؟ بهونه‌ی معاشرت

بعد ما واسه‌ی تیکه تیکه‌ی اسباب‌ها غصه می‌خوریم، مبل‌های جورواجور، نقاشی و عکس‌ها، عروسکِ آقای کوچک، نقابِ کارناوال ونیزی که امتحان نکردیمش هیچ‌وقت.. و برای بارِ اول خوشحال می‌شیم که کارِ دستِ آقای کارگردان دزدیده شده بود توسط یه هواخواه و حالا امنه جاش

انگار واجبه کارِ مفید، سه تا فیلم کوتاه می‌بینیم وسطِ خیلی شولوغی، اما هیچ حواسمون هست؟ این‌همه آدم می‌دونن هیچ؟ که حالا بهمن این سینماهه که دلمون رو زد کجا بریم که گنده باشه، گرم باشه، بدمزه باشه، داد که می‌زنیم صدامون نرسه به آدما، که آدماش آشنا باشن اصلا.. که اون بهمنِ قبلِ کافهِ حتی، قبلِ خانومِ زیباترین حتی، اون‌جا سینمای محبوبِ من بود

کاش با خوندنِ خبرها می‌فهمیدم، کاش امروز با آفلاینِ بانوی قهقه و رنگ که نوشته بود گا...ده شده؛ که بارِ اولِ کافهه رو با هم، با همه‌ی اونایی که الان هیچ‌کدومشون نیستن، فیلم‌های اون‌شبیِ زنم کجان حالا که تصویرِ کافه‌هه رو داشته باشیم، که تصویرِ خودمون رو تو کافهه به جای این عکسای سیاه و تاریک و سوخته‌ی حالا.. کاش بوی سوختش توی دماغم نبود، سری که بالا گرفتم و سیاهی و جای پرده‌ی سوخته توی چشمام

فکرِ غصه‌ی خانومِ زیباترینِ سینما چه اندوه‌آوره

2 comments:

Anonymous said...

آخ که آره..

Anonymous said...

منم فكر غصه‌ي اين خانومه و حس و حالش بدجوري نشست به تن‌ام