Saturday, January 24, 2009

I wanna be bigger, stronger, drive a faster car

جمعه. کارِ خوبیه روزانه نوشتن، توی تقویم نوشتن، که هی مقایسه‌ی روزای سال‌ها با هم
که حالا من می‌دونم جمعه‌ی پارسالیِ این‌وقتی، رفته بودیم سیلک‌راه نمایشگاهِ تداومِ کاریه استاد ب.ج
که توی تقویمه ننوشتم، اما یادمه دامنِ مربع‌های گُلین رو بسته بودم رو شلوار و همین شالِ قرمزِ زعفرون-طوره که امسال سرِ خواهره.. که بخوام امسال هم همینا رو بپوشم، اما که قرارمون نیست به اونجا، که ترسوییِ از مبادا همان سرمان بیاید که بارِ پیشین،
- منظور لوزر-وِی را چهارنعل رفتن است تا نهایت و از شدتِ غصه‌ی دوست‌نداشته شدن نفهمیدن که چه زیاد است راه-

بلیت‌ها رو باید از تیارتِ شهر ابتیاع کرد، حتی اگه مولوی.. می‌دونستی؟.. نمی‌دونستیم
- چهارشنبه اما دوتا کارِ خوب دیدیم، عروسکیِ آقای غ (که یکی از ده‌تا قابلِ احترام‌ترینِ عالمِ هنرِ این مملکت) و اون لهستانی غولا که مهمونِ این هر سه سال.. به همراهی و سعیِ خانوم ژاپونی و آقا -
بلیت نداریم و آشنای درست هم نه

ح برگشته و هنوز ندیدیمش
نیم‌پیاده و آسه‌آسه
- یه نمایشگاهِ نقاشی هم می‌بینیم توی کوچه بالایی که کاراش هم خوبه تقریبا و بی‌ادا و هم خیلی ارزون، و کسی سی‌صد و پنجاه چوق ِ اضافه نداره بده به من که بخرم یکی‌شو؟؟-
اطلاع‌رسانی درست بوده و حجیم‌تر شده ح، نه که چندوقته ندیدیمش همون حرفای خیلی‌خیلی قدیمی با همون‌جورِ آب‌وتابِ معمولش..
من که دامن مربعیه رو نپوشیدم، که دامنم بنفش‌ و شالم بنفش.. اما ح داره می‌ره نمایشگاهِ کاشتنِ فروغ و مهمون سگِ صابخونست، از قدیم گفتن

شلوغه
..
. . . . . . . .
. . . . . . . . .
اینا که مهم نیست اصلا
اصلِ مطلب اینه:

امسال به آقای عکاس (با سر برهنه‌ که بدجور خودش را جا کرده کنار ِتنها عکسی که من از آن آقا دارم) می‌گم سلام آقای ک (دیگه کلی آشنا محسوب می‌شیم، پی‌آمدِ مهمونیِ بی‌ربط‌ها)، دورِ بعد وایمیستیم و گپ می‌زنیم (جورِ انگار مجبوریِ گپ‌هامون، که من هی دودو می‌زنه چشمام به پشتِ سرش که یه نجات‌دهنده پیدا شه و در برم و اون حوصله‌ش سر می‌ره لابد که این دختره‌ی کسالت‌بار لاسم بلد نیست بزنه)، می‌گه فیلم هم می‌سازه، می‌گم همون که با....، می‌گم منتظرم برگرده و فیلمو ببینم، می‌گه می‌شه پیشِ خودش هم، می‌گم آره اما منتظرم ..... برگرده، منتظرم..........

این منتظرم برگرده، توفیرِ پارساله تا امسال

اگه هم برگشت و هیچی، پا می‌شم می‌رم پیشِ همین آقای عکاس،
فیلمه رو می‌بینیم و سعی می‌کنم چشمام دودو نزنه اصلا،
که لابد واقعا نجات‌دهنده در گور
که اصلا مگه برای چیزی جز این قرارمه به انتظار؟
فیلم‌ها

No comments: