فکر میکنم فوقش مثلِ همانوقت که مصاحبهی سینما رد شده بودم، و مصاحبهی تاتر رد شده بودم، و باید میرفتم انتخابِ آخرم را، انتخابِ از روی شوخی و خندهام را، طراحی پارچهام را میخواندم
مثلِ همانوقت، اما نه کسی که آرام خبر را بگوید (اگر درونِ این مرزها بود الان آن آدمه، هم این وظیفه هم برعهدهی خودش، که آشنای اول)، نه کسانِ بسیار که به دلداری و حقخواهی، نه من که روزها گریه، گریه، گریه، که کرختی فقط
از طراحیِ پارچه خوشم هم آمد، اما نتایجِ ماهِ بهمن که آمد، عکاسی که میتوانستم بخوانم، توی خیابان آدمها رد میشدند و تبریک، که بد نبود پارچه، شبیهِ تو اما نه.. و من یکبارهایی هم فکر کردم در دلم که شبیهِ من چه جور چیزی است
مثلِ همانوقت، اما نه چهارسال و بیشتر مطمئن بودن که سینماگر خواهم شدن، که یکسالِ این وقتهای بزرگسالی چه طولانیتر میگذرد از پنجههای نوجوانی
آن سینما نخواندنه، تاتر نخواندنه زندگیِ من را تغییر داد اما، گیرم زود خودم فهمیدم که آنها هم شبیهِ من نه، که امکانش هم بود باز زدن به آن جاده، که خودم با پای خودم رفتم و با زبانِ خودم گفتم که نمیخواهم.. زندگیم را تغییر داد ولی، همین عقدهای که من را همیشه عاشقِ مردهای کوتاهساز و مردهای مستندساز میکند بدترینِ عواقبش
مثلِ همانوقت، بیشترین شُکش از آن که رتبهم خوب، که سوادم بیشتر از باقی، که قبولیم حتمی بیجای شَک؛ که اطمینان از این که بدی نیستم و بازخوردهاش آنقدر همسوی خواستِ من تا حالای این بیخبری بد خبری
من راهِ دانشکدهی طراحیِپارچه را نمیدانستم، یعنی جز دانشکدهی دراماتیک و تالارِ فارابی، تعریفی نبود در ذهنم از دانشگاهِ هنر؛ اما خوشحالی بیجانی داشتم از اینکه به شوخی، به خنده انتخابِ دیگری هم کرده بودم و لحظهی آخرِ دادنِ انتخابها کدِ دانشگاهِ زنانه را که به اشتباه، عوض... و حالا مستاصلم که اصلا طراحیِ پارچهای هست که من را راه دهد، نکند که کد را اشتباه، که مجبور شوم سالها محبوسی در دانشگاهِ زنانه، که خوشم هم که بیاید ازش، شبیهم اگر نباشد چه؟، که درست که دراماتیک جای من نبود، اما عقدهاش اگر بماند چه
خبری
نیست
هنوز
اما اگر که شد، اگر که ریجکشنِ صریح، باید شال و کلاه کرده، هفت عصای آهنین در مشت و بیستجفت کفش آهنین به پای، به دنبالِ مقصدِ دیگر بروم... بدیش این است که من هیچ وقت دستخالی نمانده بودم بی هیچ آلترنانیتوِ دیگر، همیشه یک طراحیِ پارچهی نقد بوده، یک عکاسیِ پتانسیل، یک راهِ برگشتِ قدری دورتر/ قدری سنگلاختر به همان سینما
___
هاه! عنوانم گویاست که حتی متوسل شدن به ویکیهاو
No comments:
Post a Comment