Tuesday, March 03, 2009

از دامنِ تو دست ندارم که دست نیست

پتِ پست‌چی است که آدمیت جایزه گرفته، دستِ حلقه‌دارش آویزان روی بلندای پشتِ صندلی، نرودا می‌خواند، به اسپانیایی، زبان‌ها می‌دانند افرادها این یکی را اما هیچ‌کس، حسابی گوش که کلمه‌ها را جداجدا به شباهت می‌برند در زبانِ دیگری تا معنی؛
فارسیش که دارد می‌کند حواسش هست گیر نکند توی دوتا چشم فقط وقتِ گفتن در چشم‌های بزرگِ تو...، بعد یک انگشتِ آن‌یکی دست را می‌کشد روی نزدیک‌ترینِ صورتِ جنسِ مقابل که یعنی حسنِ ختام

اعتراف که دلِ من غش می‌رود برای نِردها
برای آدم‌های مملوِ از هوش که زیاد حرفِ جدی‌شان می‌آید
برای نردی چنین
و دست‌هایی که زیبا نیستند، اما توانِ شگفتِ درهم‌آمیختن‌شان با سیاه‌وسفیدیِ کلاویه‌ها حک‌ّشان شده
بعد تعریفِ کشیده‌گی بی‌هنرِ دست‌های تو را می‌کند، هه.. بعد فکر می‌کند کارِ تو هنر، زه

روی درختِ آرزوی نسرین‌جون همان‌وقت باید نامه‌ام را می‌چسباندم، یک هم‌چینی لطفا، با انگشتِ نهمِ خالی

No comments: