Tuesday, March 10, 2009

It is Russia I have to get across, it is some war or other

من با دخترهای دیگر هم حرف زده‌ام، از آن‌ها پرسیده‌ام، گاهی هم نپرسیده‌ام، خودشان داشته‌اند می‌گفته‌اند به تعریفی، یا نه داشته‌اند تعریف می‌کرده‌اند و من خودم برداشت کرده‌ام که این‌جور؛ من نشنیده‌ام که هیچ‌کدامِ آن‌دخترها گلایه کنند از هوشیاریِ مدام، یا که دریافت‌های بزرگِ علمی،فلسفی،فرهنگی،سیاسی،هنری‌شان را بگویند آن‌وقت‌ها داشته‌اند پروسس می‌کرده‌اند

من آدم‌های زیادی را دیده‌ام که به وودی آلن خندیده‌اند وقتِ جستِ آنی‌هال که دریافتن ترورِ فلانی کارِ فلان‌کسَک، و من نفهمیده‌ام چرا خنده، این‌طور بود که وودی را دوست نگرفتم آن‌سال‌ها که همه طنز و من خاطره چرا

سر، سر، سر.. هیچ همی آن‌قدر چسب‌دار نیست که بماند پیش‌وندت

شست و اشاره‌اش را چسبانده به هم تا بگوید از فاصله‌ی ذهنِ قضاوت‌گرِ من با لذت‌بَرَم، که کافی است یک حرکت را اشتباه تا اولی فرمانِ ایست بدهد به دومی.. و من نمی‌گویم از پردازشگرم که چه یک لحظه هم از کار نمی‌افتد حتی اگر تماماً درست، تماماً مخصوص (سلام عباسِ نویسنده، ویرایشِ بیست‌وهفتم‌ش را بی‌خیال)

این همه فرم و رنگ و نور و صدا و طعم و بو اسبابِ بازی‌اش، همین‌ها را هم آنالیز کند لازم نیست خاموش بماند، اما بسنده نمی‌کند، اول هرکدام می‌بردش به خاطره‌ای، خاطره اگر پیدا نکرد از خودش، خاطره‌ی کسِ دیگر، یا که از فیلمی یا که کتابی، بعد همین‌طور شاخه به شاخه تا دور دور دور.. تازه این وقت‌های حضورش است.. وگرنه کائنات غرقه در مشکل، چه وقتِ/جایِ بهتر برای حل کردنشان.. یا به بازی می‌افتد با کلمات، برای نوشتن، برای توصیف، برای توجیه.. لابه‌لا علومش را مرور می‌کند.. یا که برای خودش شعر می‌خواند نریشنِ تصویر، که حواسش باید باشد نکند بلند بلند ( شاعر البته نیست از آن‌طورِ معادلِ فارغ از دنیاش، منطقی‌ترین و متمرکزترین و هوشمندترین من است، هم‌پایه‌ی وقتِ مستی)....و امان از مقایسه، مسابقه، برگزیدن

من با دخترهای دیگر هم حرف زده‌ام و جز یکی که هیچ از یاد نمی‌برم که می‌گفت بی‌هیچ یاد و خاطر از لحظه‌ی نخست، دیگران را به یاد ندارم، اما در خاطره‌ام نیست هیچ گلایه از نتوانستن که بی‌خودی.. حالا حواسم بازی‌گوشی می‌کند، یادم باشد آن‌وقت که تمرکزش می‌شود هزار، حرف‌های دخترها را هم طبقه‌بندی بکنم

No comments: