من فقط دلم میخواست، فرو که رفتهام توی مبلِ سبز- یک قدم جلوتر از تلویزیونِ کوچک که همه خیرهاش- که گاهی برگردم و از بُهتشان عکس، دیگر حرفهای از توی جعبه را نفهمم، فارسی نفهمم.
نشستم پیشِ اینها که آمدهاند زبانِ شکرشکنِ فارسی بیاموزند و با اشتیاق هم دنبال میکنند قضایا را و چانهم میلرزد از هیبتِ این اعتراف که دلم میخواست همشرایطشان، که دارم حسودی میکنم، حسرت میخورم
ایرانی است، درکی از وطنپرستی ندارد، فارسی دانستنش را اما دوست دارد.. اینها را من مگر ننوشته بودم در وصفِ خودم و بارها به وقتِ سعدی خواندن، عطار خواندن، همین وبلاگهای فارسی، که روزمرهترینشان به رقص میآورند کلمهها را، مفتخر نشده بودم که من هم بخشی ازین جشنِ بیکران
آنوقت نشسته بودم کفِ آشپزخانهی پر آدم و حرف؛ خالی از کلمه، بس که کم آورده بودم از هرزهگی که در زبانِ من جاری شده بود از دهانِ منتخبِ مردم من؛ بس که باورم نمیشد از بیکرانهگیِ وقاحت.... و میخواستم فارسی ندانم، مالِ این خاک نباشم
___
خطهای بالا را چهارشنبهای نوشتم، هفده روزِ پیش؛ که انگار یک سال، که انگار در زندهگیِ پیشینم
و تلخيي ِ اين اعتراف چه سوزاننده بود آنوقت، که دستم نرفت به کامل کردنش، به فرستادنش
آنچه آنروز منتهای هرزهگی و وقاحت میدانستم اما مرحلهای ابتدایی بود ازین بیانتهااااا
و من این اعتراف را لحظه به لحظه زندهگی کردهام این روزها
شرمسار ِ/ از قبیلهام، خاکم، زبانم، خودم
نشستم پیشِ اینها که آمدهاند زبانِ شکرشکنِ فارسی بیاموزند و با اشتیاق هم دنبال میکنند قضایا را و چانهم میلرزد از هیبتِ این اعتراف که دلم میخواست همشرایطشان، که دارم حسودی میکنم، حسرت میخورم
ایرانی است، درکی از وطنپرستی ندارد، فارسی دانستنش را اما دوست دارد.. اینها را من مگر ننوشته بودم در وصفِ خودم و بارها به وقتِ سعدی خواندن، عطار خواندن، همین وبلاگهای فارسی، که روزمرهترینشان به رقص میآورند کلمهها را، مفتخر نشده بودم که من هم بخشی ازین جشنِ بیکران
آنوقت نشسته بودم کفِ آشپزخانهی پر آدم و حرف؛ خالی از کلمه، بس که کم آورده بودم از هرزهگی که در زبانِ من جاری شده بود از دهانِ منتخبِ مردم من؛ بس که باورم نمیشد از بیکرانهگیِ وقاحت.... و میخواستم فارسی ندانم، مالِ این خاک نباشم
___
خطهای بالا را چهارشنبهای نوشتم، هفده روزِ پیش؛ که انگار یک سال، که انگار در زندهگیِ پیشینم
و تلخيي ِ اين اعتراف چه سوزاننده بود آنوقت، که دستم نرفت به کامل کردنش، به فرستادنش
آنچه آنروز منتهای هرزهگی و وقاحت میدانستم اما مرحلهای ابتدایی بود ازین بیانتهااااا
و من این اعتراف را لحظه به لحظه زندهگی کردهام این روزها
شرمسار ِ/ از قبیلهام، خاکم، زبانم، خودم
5 comments:
timberland boots
cheap jordans
balenciaga triple s
jordan shoes
jordan shoes
yeezy 500
nike 97
nike shox for men
air max 90
golden goose
replica bags gucci replica bags hermes replica bags bangkok
u7a74e0w27 u2n64l3d66 n0t66g0s86 x5a65y6u17 r6w67v8t98 h5q45u9f94
p0j97e5t43 x8n90m3u37 n4y42p0o75 v9b40n7t87 g0m00q1e13 w4i93t5g97
t1y68s1t66 z7o02s6p50 a4d01n6x66 y7d46p9j95 s2k35s4p80 w0f17z4s03
Post a Comment