Monday, September 27, 2004

... سنگ اول را كسي بياندازد كه
دستم بالاست هنوز ، جمله ام ناتمام ، سنگ ها فرود مي آيند ، آدم ها فرياد مي كشند ؛
مي نشينم روي زمين ، زخمي نيستم؟ درد كه ندارم ، تحقير شده ام ، دور و برم پر از كلوخ هاي شكسته است،
فرياد مي كشم ، خرده كلوخ ها را پرت مي كنم ، فرياد مي كشم...
خواب بوده ، سنگسارم كرده اند در خواب ، ديگر نمي توانم بخوابم ، تحقير شده ام ،
خيانت شده به من _ فكر مي كنم _

توي خيابان بودم ، آمد طرفم ، بغلم كرد ، شاكي كه با ديگري دوست شده ام ،
گفت كه دوستم بايد برود ، او مي خواهد برگردد ، جايش را مي خواهد؛
بغلم كرد ، گرم بود
بعد ، دوست دخترم ، در آغوش كشيدمش ، لذتي عجيب ، پر از حس خوب ، آرامش ناب
زن فرياد زد ، فحش مي داد ، به من و دوستم ، مسجد بود آن نزديكي ها ، مردم آمدند
ـ سياه پوش ، پر ازخشم، انگار كه تمام بدي هاي دنيا را من كرده باشم به آنها ـ

صدا ، سنگ ، مردم ، سياهي

نشسته ام روي زمين ، سنگ ها را مي بينم فقط ،
فكر مي كنم مجازات زيادي است براي در آغوش هم بودن ،
فكر مي كنم ، او ـ مرد ـ مي خواسته لو بدهد مرا
ـ آغوش اولي فقط علامتي بوده براي شناسايي من ـ
به كي و چرا نمي دانم ، من چريك نيستم؟ حرفي نزده ام تازگي ها ؟ به ياد ندارم
پرم از حس بد ، تحقير، خيانت...
يهودا ، چرا؟

1 comment:

Anonymous said...

albate shoma ke ba in foofool gharbia haal nemikonin ... vali deghat kardid che hame ahange "i will survive" ro az tahe del mikhoonan?