Saturday, November 27, 2004

چسبیده ام به مرد ، بی توجه به حمام ندیدگی و زن ندیدگی اش..
شوالیه ی زندگیم محسوب می شود

باید نشانم می داد .. خودم خواسته بودم .. چقدر سخت بود اما ،
هولناک ترین اتفاق زندگیم

تا بی نهایت شبیه به هم .. من راه نمی دانم .. می روم _ به هر سمت _ و راه نمی بینم
جای پاها را دنبال می کنم .. انسان و بعد شتر و بعد تر هیچ
منم که بکارت تمام رمل ها را بر می دارم
انقدر دور می شوم که رملی هم نباشد ، برمی گردم به سمتشان
راهم نمای به خود ... می خوانمش .. او را و روح تمام بیابان گردان را

صدای آب از توی کیف ، امید می دهد و می گیرد
می دانم که هست و چقدر هم کم ..
چند ساعت می کشاندم؟

کاش ضبطم بود.. جریان سیال ذهن را باید ثبت کرد
خوشحالم به خاطر عکس های دیشب .. آخرین عکس های یک مرده
_ مرگ قشنگی نیست اصلا ، از تشنگی یا سرما _
ذهنم از روی چیزهای بی ربط می پرد .. خاطرات .. دوستان
یادآوری سرمای شب .. نگرانی استاد و بچه ها..
حسرت بابا که جی پی اس نخرید..
کی پیدام میکنه ؟ کِی؟
پیدا هم که بشوم فاتحه ی این ترم خواندست ، مرخصی ؟ تغییر رشته؟
انصراف می دهم اصلا .

فقط منم و تو.. راهم نمای ..
گاهی صدای ماشین یا موتوری از خیلی دور .. فریاد می زنم

خانه ای در خیلی دور ، دیار البشری توش بهم می رسه؟
اگر بود و ..
یک ماشین _ قرمز _ دور ِ دور .. می دوم .. نعره می زنم
به دشت که می رسم دیگر نیست ، از این رنگ شانس نمیارم
و بعد موتور...........................

چقدر دور شدم؟ یک اشتباه به کجا کشاندم..

_ کجاست اینجا؟
_ داشتی می رفتی تو ریگ..
اگه رفته بودم مگه پیر مالک ریگ جن اسکلتم رو در سفر بعدیش پیدا می کرد

نشانم دادی
بزرگیت می ترساندم
مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم






No comments: