Friday, December 31, 2004

تماس قطع می شود و بغض این چند روز می رود به سمت باز شدن
شک زده ام؟
خودخواهم که فکر می کنم این همه نگرانی بی دلیل...
یا حسود که می شنوم خوش گذرانیت را و هی فکر به حال این چند روز خودم؟
واکنشم طبیعی است اما ..
ترجیح می دادم اتفاق افتاده باشد؟
شاید ، در ابعادی کوچک ، شاید
احمقم من

از بودن در این بازی خسته ام
از هی نگرانی و غصه
مِیت را با دیگران می خوری و سرگرانیت با من ..
می خواهم نباشی ،
آسودگی خاطر پیش از تو را می خواهم
کاش هیچ وقت نبودی

دارد یکسال می شود
بزرگ شده ام
خوشی های کوچک این یک سال _ بهت زدگی آن هفته ی اول _
به این همه تلخی و سیاهی و بغض نمی ارزد

سائیدگی ها را باید ترمیم کنم
جای زخم هایی که می مانند تا همیشه ؛
غم دانستن این بعد دیگر را در همه روز مشغولی و در دردهای بزرگتر حل ..

من را با این بازی دیگر کاری نیست ،
رهایم کن