Thursday, January 20, 2005

Requiem for a friend

اشك هاش رو پاك مي كرد كسي
سياهي ها مي ريخت زير چشم
من دورتر بودم
گاهي نگاهش مي خورد به من ‏, چيزي از جنس التماس
انگار كه بين همه ي شوخي ها منم كه مي فهمم
چشمهام خيس شد
بغلش كردم
شك زده بود
كاري كه با بازي و لج شروع شده بود حالا خيلي جدي بود
هي فكر كرده بودم مي گه نه
كه اين بازي تموم مي شه
انتخاب هميشگي بين شادي و امنيت

حالا امنه
آقاي شوهر , مسلمونه , نجسي نمي خوره , نمازشم مي خونه
آرتيست هم نيست كه خداي نكرده زن بازي و اعتياد و ..
آقاي شوهر بش مي گه لباس گشاد و بلند بپوشه
آقاي شوهر نگرانشه كه كسي بد نگاش نكنه
آقاي شوهر به همكلاسيش و همكارش مي گه خانوم مهندس
ولي چندشش مي شه به خانوم مهندس نگا كنه
زنو چه به اينكارا
شكر خدا كه خانومشم معلمه
هنرمند بازي هم ايشالا مي افته از سرش
حالا گاهي عكس گلي چيزي گرفت هم بد نيست

فكر مي كنم خيلي وقته مي دونه اشتباه كرده
از اون روز اولاي آشناييشون كه بغلم كرد و زد زير گريه
و هي نگفت نه
انتخاب خودش بود
كسي اصراري نداشت

ما همه چيزو با هم تجربه كرده بوديم
كشف جنسيت
كشف دنياي اون نيمه ي ديگه
شب هاي بيداري تا صبح
و روزهاي هي با هم بودن , كار كردن , حرف زدن
همه با هم مي شناختنمون
هنوز با نگاه و يا حرف , نبودنش رو به رخم مي كشن
آقاي كافه 469
بتهوونيا
آريايي ها
دوستا ..

حالا دختره
مجبوره خواباشو با آقاي شوهر
ـ كه حس جوراب نايلوني سرمه اي مردونه مي ده بهم تقسيم كنه ـ
حالا دختره ترساشو , دل لرزه هاشو مجبوره براي خودش نگه داره
دخترك زير برقع
هوس رو قايم مي كنه زير روزمرگي و مهموني و آشپزي و شوهرداري
و تمرين مي كنه كه امنيتشو همون خوشبختي بدونه
“ مي توان با هر فشار هرزه ي دستي
بي سبب فرياد كرد و گفت
آه من بسيار خوشبختم ”
اما
من
نگران لحظه هاي كوچيك تنهاييشم
كه شادي هاي پرخطرمون به يادش بياد
آيا دوباره روي ليوان ها خواهد رقصيد؟

“ به مادرم گفتم : ديگر تمام شد
گفتم : هميشه پيش از آنكه فكر كني
ـاتفاق مي افتد
بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم

No comments: