Thursday, March 17, 2005

چند ساعت از زندگيم گم شده
چند ساعت از زندگيم را نمي دانم چه كرده ام / چه كرده اند
بايد كه بگردم دنبالش
تكه تكه هاي حرف ديگران را بچسبانم به هم بلكه در ميان قصه ها
پيدا شود اين چند ساعت

" قصه ي خرس هاي پاندا به روايت ... " به روايت كي؟
نقاش و عكاس و فيلمساز؟
بروم پيداش كنم - آدمي كه اگر اسمش را قبل تر نشنيده بودم
فكر مي كردم خواب بوده يا توهم - بگويم اتفاقي افتاد بين ما؟؟
اولين قطره اگر نيايد ؟

جهنم است اين
گم كردن لحظه ها
گم شدن من
حافظه ام خالي است ، خالي خالي
لحظه ها و صداهايي كه هست توي مغزم را هم نمي دانم كه ياد است يا توهم يا چي
فقط اين بو مانده
كه نمي دانم از آتش چهارشنبه سوري است يا شعله هاي كوچك روي لب ها
شامپو را خالي مي كنم ، اسپري ها را هم ، نمي رود بو ، هست،
ليدي مكبثي هم نيست اينجا تا يادم بدهد ظرف كوچكي آب كافي است براي پاك شدن
نيازي نيست به آب همه ي درياها

رويا بود يا كابوس؟
شماره هايي هست روي گوشيم كه دليل وجود آدم هاست
بروم زنگ بزنم .. بپرسم ... چه شد اين چندساعت من؟

قرار بود خودم بشوم
چقدر زشت بوده خودم
حالا بايد شرمندگي اين چند ساعت خودم بودن را داشته باشم تا مدت ها
و درد گم شدن اين چند ساعت را هم

اتفاقي هم افتاد بين ما؟؟؟

No comments: