Tuesday, April 12, 2005


هورمون هايم به من خيانت مي كنند
بدنم به من خيانت مي كند
مي ايستد درمقابل من و خودش را وفق نمي دهد با موقعيت موجود
دندان نشان مي دهد و بيست ساله مي ماند
نبايد انقدر جوان باشد وقتي شرايط بيست ساله نمي خواهد مرا
خيلي پيرتر بايد باشد يا خيلي كودك
انقدر كه داغ نشود كه حالا بهار يا برف يا باران..
انقدر كه داغ نباشد هميشه
فريب نمي خورد سفيد كه مي كنم موهام را تا جواني فراموشش شود..
بدنم به من خيانت مي كند
بيست ساله است و داغ
داغ
داغ
مي فهمي؟ هات نه .. داغ .. من داغي را حس مي كنم .. مذاب سيال زير پوستم را..
دست هام داغند
انقدر كه اگر فرو كنمشان در خاك دانه هاي يخ زده را برويانند
بروم پيش فروغ .. دست هام را بكارم .. هنوز بايد دانه اي باشد در آن خاك كه از او بار گرفته باشد
سبز خواهد شد
مي دانم
مي دانم
تيستوي سبزانگشتي مي شوم .. دانه هاي مرده .. ميله ها.. رنگ سبز ميله ها را سبزي خواهد پوشاند..
اما اين خشم
اين خشم وحشي كه تنم را مي جود
فقط تيغ ها را بارور مي كند..

دست هام داغند
مشتشان مي كنم كه نريزد بيرون داغي
بعد خشك مي شوند
انگار كه بيابان زير آفتاب .. بي باران .. بي برف ..

راه مي روم
لاتين جز مي كوبد در گوشهام .. سرم .. پاهام ..
راه مي روم
داغي بايد كه بيايد در پاها
تبديل انرژي
گرمايي به مكانيكي؟
انرژي در هستي از بين نمي رود .. فقط از شكلي به شكل ديگر..
راه مي روم

No comments: