Saturday, June 18, 2005

سرمه ای انگشتم خيلی زود رفت

سياهی ماژيک روی مانتوم اما پاک نمی شود

خستگی اين چند روز هم می ماند توی تنم ..

کداممان فکرش را می کرد؟

دوربين يک دستم ، تلفن دست ديگرم و هی خواهش که بياييد..

به ما می گويند گول خورده ايم

می گويند قاطی بازی شده ايم ..

پدرم راست می گويد مردم ايران غيرقابل پيش بينی اند

مگر نه اينکه قرار بود همه ی صندوق ها خالی..؟

پس انهمه صف ...؟

عکاس ها همه روی هم سوار و مردم ..مردم..

قبول که حوزه های ديگر ازدحامی نبود اما..

حسينيه ارشاد که تا اخر شلوغ ، شلوغ ..


بايد باور کنيم؟

بايد آدم های شهرمان / کشورمان را بهتر بشناسيم

بايد ياد بگيريم کجا زندگی می کنيم..

اينجا مردم حافظه ی تاريخی که ندارند هيچ ؛ نگاه نو ، ايران نو را چنان راحت میپذيرند

که نمی پرسند از ان هشت سال ..

اينجا تقاضای مقداری تفکر, آرمان خواهی است

تقصير از ماست

انقدر گيج ميخوريم ميان دايره ی آشناها که يادمان می روند ديگران

بعد انها را با معيارهای خودمان می خواهيم

بايد توقعمان را پايين بياوريم

همين.

تحريم ، ترحيم آزادی شد





No comments: