تابستان شد .
چهارشنبه پنج و نيم عصر ناگهان تابستان شد
و من باز سرما را حس کردم.
يخ شکن ها را مرور کردم:
تلفنی عجيب ؛ نخواهد شد ، می دانم .
پاستيل ؛ حاضر نيستم به رفتن اين همه راه ، شايد هم که جواب ندهد .
بعد
کودک چهارساله ی بهانه گيرم گفت ليوان بزرگی آب پرتغال طبيعی اگربود
فرو می نشست اين همه غمش ..
حکايت تير و پرتغال و ناتوانی و خودبدبخت بينی مستمر!
خانه که رساندم خودم را به زور
پاستيل های رنگی اماده بودند روی ميز
و پرتغال های ترش پاييز!
و شادی انقدر آسان حادث می شود
حتی اگر کسی از ما ياد نکند
چهارشنبه پنج و نيم عصر ناگهان تابستان شد
و من باز سرما را حس کردم.
يخ شکن ها را مرور کردم:
تلفنی عجيب ؛ نخواهد شد ، می دانم .
پاستيل ؛ حاضر نيستم به رفتن اين همه راه ، شايد هم که جواب ندهد .
بعد
کودک چهارساله ی بهانه گيرم گفت ليوان بزرگی آب پرتغال طبيعی اگربود
فرو می نشست اين همه غمش ..
حکايت تير و پرتغال و ناتوانی و خودبدبخت بينی مستمر!
خانه که رساندم خودم را به زور
پاستيل های رنگی اماده بودند روی ميز
و پرتغال های ترش پاييز!
و شادی انقدر آسان حادث می شود
حتی اگر کسی از ما ياد نکند
2 comments:
man chand vaght bood inja sar nazade boodam ... ?!
north face jackets
nfl jerseys wholesale
tory burch outlet online
ugg australia boots
adidas wings shoes
versace sunglasses
moncler pas cher
ugg boots
ralph lauren outlet
2017.10.27chenlixiang
Post a Comment