Wednesday, November 16, 2005

شش صبخ تلفن زنگ می خورد
بعد ازینکه مغزم باورش کرد
کورمال پیداش می کنم و تلاش بسیار تا ببینم کی..
بعد هم سیمش را می کشم ..

فوق لیسانس عکاسی دارد
استاد دانشگاه آزاد
اهل کرمانشاه!
تمام این مدت معقول و مودب و کمی زیاد مردانه ،
حالا دیوانه شده
انقدر که به من بگوید دروغ گو
و سر دختر داد بزند و عامیانه ترین حرف ها را ول کند طرفش
انقدر که تهدیدش کند به آبرو بردن
و دلیل؟
من کردم
!! (kOrd)

دختر
تی تیش و جیگولی است
سفید و چشم سبز و کمی تپل
مرد ایرانی پسند!
سال اول که بودیم گیس بافته اش را رها می کرد
و تق تق کفش ها و جینگ و جینگ مهره های روسریش ، کلاس را می برد به ایل
توی این سه سال ، شلوارهاش بلند شد
و سیاهی مقنعه نشست جای ان همه آبی و سبز تند روسری ها
خنگیش حرص درآر است و عقایدش حوصله بر
معاشرت کردن باهاش بی خطر است
ساده است
و خوش هم می شود باش گذراند ،
جز این چند وقت اخیر
که مثل سایه می امد و می رفت و سرد..
فقط سیاهی دور چشم هاش مانده بود ،
صورتی براق لب ها کو؟

از سال اول دانشگاه دوست بوده اند
از دختر بشنوی دوستی ساده
از طرف پسر اما همه گمان می برند به ازدواج
یکروزهم توی کتابخانه انگشترچشم گیری هدیه داده شد
به جای پرچمی لابد
این قله پیشتر فتح شده ، چشمتان کور ، بگردید دنبال یکی دیگر..

هی به دختر هشدار داده ایم
هی دلگرمی که کشتن جنین ناسالم جنایتی نیست
تجربک من و تجربه ی بزرگ ان یکی دختر از مردهای کرد را گفته ایم برایش تا با چشمهای باز..
حالا پشت گوشی گریه می کند
صداش می لرزد و بدنش هم انگار
وحشی می شوم
حق زیاد را می دهم به او
اعلام همبستگی و حمایت می کنم !

تلفن دو روزی قطع می ماند
موبایل را هم می گذارم روی سایلنت که ونگ ونگش آزار ندهد
مادرم می گوید باید به ادم ها حق صحبت داد
بار دراماتیک قضیه را بالا می برد که تشویق شوم به پاسخ گویی به پسر
می خواهد خودش آرامش کند..
من حال این بازی ها را ندارم
می گویم توی نمی دانی مرد کرد چه اعجوبه ایست
تحصیل کرده و دور از وطنش هم که باشد ، رگ ملیش که بزند بالا ..

بهای از بین نرفتن استقلال و آرامشم ،
سرمای فردیتم را تحمل می کنم
تحمل دردهای دیگران اما طاقت زیادی می خواهد
آرامشم مبادا خطی بردارد؟
تلفن ها را بگذار بی جواب بمانند
هراس هم کلامی توی دانشگاه را چه کنم؟

No comments: