Saturday, March 18, 2006

ديشب عجيب ترين و بامزه ترين مهمونی امسال بود
ـ همش چندتا مهمونی بوده مگه!!! ـ
دم در يه آشنای قديمی و صميمی السابق رو ديدم
بعد فهميدم خانوم همراهشون هم يه آشنای قديمی تره
سایر اراذل هم رویت شدند و بعد
بنده کف آشپزخونه ولو مشغول فوتوگرافی بودم که
، يه دامن صورتی ديدم
سرم رو بالا اوردم و يه ناف تزئین شده و يه خانوم بسيار بسیار جينگول رو مشاهده فرمودم قطعا که حضور چنين پدیده ای در آن جمع بسیار نادر بود
..
سرمست و خندان داشتیم مطبخ را ترک می گفتیم که
علیا مخدره ناف مزین و یک آقا رو مشغول صحبت دیدیم
آقا بسیار آشنا می نمودند
ایستادیم و خیره شان شدیم
خود حضرت سلبریتی فرست بوی فرند ما بودند
خانوم رو معرفی کردند که دوست دخترم
و من رو که دوست دختر سال های بسیار پيشم
!
من همیشه تصورم دیدار مجدد با این شازده توی یک مهمونی بود
و می دونستم که با قطب مخالف من
اما نه توی چنین مهمونییی
تلرانس یک ادم چقدر می تونه وسیع باشه که هم من توی سیستم زندگیش یافت شم
؟!!هم چنین لکاته ای
( معذرت ، من یه آدم ظاهربینم )
بعد هم که دوستام از شلوغی بعد از توهم آمدن نیروی انتظامی استفاده کردند و رفتند
گویا مهمونی رو اشتباه اومده بودند
نه کسی دیده بودشون / نه می دونست از کجا
خلاصه باعث بهت بسیار و غر بسیارتر شدند تا آخر شب

دیشب فکر کردم دوست گرفتن آدم ها از نزدیک چنان هم سخت نیست
، انقدر امن و اطمینان بخشند بعضی ها که می شود بی ربط در آغوششان کشید
بوسیدشان و اظهار دوستی کرد ، واقعی واقعی

مرسی دختر آبیم ، پسر نارنجی ، آقای بدرفتار
و آقای صاحب مهمونی که دوستای به این مهیجی داری

پی نوشت : باده ی عارف از درون

1 comment:

Anonymous said...

salam
harrooz be inja sar mizanam.lezt mibaram ya be baazi az harfat ba taamogh minegaram.khosham miyad az inja.omidvaram movafagh bashi va sale khobi barat bashe.