Saturday, October 21, 2006

He Who Listens May Hear - To His Regret


برنامه می ریزم که آقای پیچش سرخود که مطابق معمولش عمل کرد غصه دار نشوم
بیرون که نرفتیم ، فیلم تین ایجریمون رو می بینیم و من به عکسهام یه سامونی می دم
آدم مهربونا که پیدا می شن اما برنامه ی سقف دار می ره تو سطل فراموشی

حیف که وقت تگرگ توی ماشین بودیم ، ضربه ی ذره ی یخ روی پوستم رو دوست دارم
و جاگیری احتمالیشون قاطی به هم ریختگی موهام

به بوی کاج بارون خورده ی نیاورون اما به موقع می رسیم
توی اون حیاط دوست داشتنی همه ی احساس های خوب همیشه پرم می کنند
تنها جایی که به حد رخوت مرگ توش بی خیال و آسوده ام
پر از خاطره هایی که نمی دانم حقیقتا خوبند یا چون میان این درخت ها و حوض و ساختمان زیباش واقع شده اند

خاطره ی شب پنجشنبه ی بیست و هفتم مهر سنه ی هزار و سیصد و هشتاد و پنج خورشیدی را هم می گذاریم
با ادبیات این موجود نازنین هایپراکتیو و این دخترک فسرده ی زانو در بغل ثبت شود در روزگارانمان

____

شماره نا آشناست .. انقدر که کنجکاو شوم برای جواب دادنش
اسمش را هم که بگوید که من نمی شناسم .. اما این صدا .. این صدای یک اکتاو پایین تر مریم حیدر زاده
مگر می شود تمام آن دوساعت حرام شده ام را از یاد ببرم
می گوید عاشق شده و چه کسی هم .. آقای رهبر ارکستر هیجان انگیز آن روزی
و این که زنگ زده و امیدوار است ویزاش نرسد و هزار چیز دیگر

و هیچ دقت کرده اید که همه ی این ها به من چه
من فقط فکر می کنم شماره ی من را از کجا
دلم انقدر برای آن آقا می سوزد که وظیفه ی انسانی خودم بدانم این خانوم را بی خیالشان کنم
این خانومی که از آسمان برای سوزاندن دقیقه های من نازل شده اند

مکالمه ی عصر با مهمانی دروغینی که دیر می شود بسته می شود

شب اما از راه نرسیده ، صدای نازک تمام خوشی های ذخیره شده را می زداید
زنگ .. من ابله که جواب می دهم .. گریه .. زر .. زر .. زر
پسر ویزاش آمده ( خدا را شکر ، اگر که دروغ نباشد برای رهایی ) و این خانوم عزم کرده اند
خودشان را برسانند به پایتخت موسیقی .. علیرغم همه چیز .. حتی دختر دیگری که آنور آب منتظر است
و این صدا چند بار آن آقا را دیده ؟ سه بار شاید
انیمیشن سیاه و سفیدی که قصه ی کنه ی پشم گوسفند بود را یادتان هست ؟

من که صدا را نمی شنوم .. گاهی آره خوب و ای بابایی می گویم و پام را با موچین زخم می کنم
بی شک که بیمار روانی است و نمی دانم عقوبت کدامین گناه من که با این صدای نخراشیده ام و بی احساسی بی پایانم گریبانگیرم شده

حالا شما اگر اول شماره تان شش ، شش ، پنج است و اینجا تماس می گیرید
بنده تا اطلاع ثانوی از پی آمدن این رقم ها پشت هم فراریم

و از آقایان محترمی که به آشنایی خانومی بیست و پنج ساله .. یک متر و پنجاه سانتی حداکثر و صدای توصیف شده
با ادعای روزنامه نگاری و چه و چه علاقه مندند
عاجزانه تقاضا دارم با معاشرت با این خانوم ، تمام نرینه های ریز و درشت دانشگاه ما و حومه
و مهم تر از همه من را نجات دهند
جدم در آن دنیا ، سیرن بفرستد در خانه تان

ـــ

پی نوشت
شب ، پس از رجعت به منزل ، همان شماره ی برق از سر پراننده روی گوشی مشاهده شد
گوش را که با یک سیم در آوردن از سوراخ می شود نجات داد
برای نجات چشم ، شاید بی خیال این هفته ای یک روز دانشگاه شدم

4 comments:

Anonymous said...

مطمئن بوده باید به تو زنگ میزده این وسط؟
دیوارت کوتاهه حتمن !

bandar abbas said...

ما موفق شدیم بعضی از عکس ها را ببینیم. احتمالا اسهالمان در حال بهبود است

Anonymous said...

هستند کسانی که هر جا 66 می بینند به یمن تاریخ تولدشان هم که شده 6 آخر را جوری زورچپان می کنند که666 شان نحس تر از هر طالعی رقم بخورد
شب خوش وخوش شانسی

Anonymous said...

are khob nabayad be to zang mizade..........
didi gahi hata adam hosele dard haye khodesh ro ham nadare o baraye shenidane dardaye digaroon birahm mishe..........
manam gahi intor misham ama khob hala bichararo choobe haraj nazan....shayad tanhash bezari dardesh aroom beshe........