Monday, February 26, 2007

Don't know were it goes

دیشب باران می آمد
دلم پشت بام خواست که فکر کردم درش بسته است حتما
در پایین هم بسته است .. من کلیدش را دارم .. دلم بلندی می خواست اما
انقدر دست دست کردم و به زندانی ِ سرایدار گرامی بودن فکر کردم
تا تمام شد

خواب دیدم از خانه زده ام بیرون ، به هوای تا سر کوچه مثلا
بعد هوای بیرون هواییم کرده و راه افتاده ام توی خیابان
،یک پل طولانی که شبیه کریمخان بود و میرداماد شاید هم
را گرفته ام و رفته ام
هیچ تصویر زیادی ندارم اما
تصویر غالبم یک سری راه راه است روی پیژامه ای که پایم بوده
که من بهش فکر می کرده ام
.. اما بی خیالش بوده ام و به راهم ادامه می داده ام
من هیچ وقت شلوار راحتی اینجور نداشته ام
شلوارک بوده همیشه یا شلوار جین
پارچه ی گشاد تمام اعتماد به نفسم را می گیرد

شلوار راه راه رنگ دار بود روی زمینه ی سفید
من رفتم توی خانه ای که همه جمع بودند
دوست های دبیرستانم بیشتر
بعد با خانومم راه افتادم راه را برعکس
و آشناهای سوار بر ماشین های حسابی که متعجبانه نگاه می کرده اند در حال گذر
و گفتم که اشکالی ندارد ، می گذارند به حساب آرتیستیم
هوای خیس شارپ بعد باران بوده
هی راه رفته ام

میان بیدار خوابی صبحگاهی فکر کردم شاید هم تعبیرش این باشد
که از قاطی شدن زندگی خصوصیم با عمومی دیگر ابایی ندارم
فکر کردم کی داشته ام !؟

2 comments:

__ said...

ها ! حالا من یکی چون اعتماد به نفس زیاد دارم ها کلی از این شلوارهای گل و گشاد ِ گل من گلی داشته ام تا کنون ! یک سالی هم هست زده ام در خط ِ دامن های زنانه ، بچگانه ، لْنگی ، کشی و اینها :دی
خدایی تصورم نکن :دی

Anonymous said...

یرما، یرما
ما را به شک می‌اندازی که لابد می‌خواهی شروع کنی به پیژامه‌ی سپید با راه‌راه‌های بنفش و سبز پوشیدن و این خواب را پیشاپیش دستاویز قرار داده‌ای که ... ما هوایت را داریم. نترس. فقط وقتی سرد شد جوراب رنگین‌کمان را بکش روی پاچه‌ها و آن پلیور خزدارت را هم فروکن داخل پیژامه. قطعاً بیشتر احساس امنیت خواهی کرد